انگار دردسر همیشه داره دنبال نیت میگرده اما اون خیلی خونسرد با مشکلات روبه رو میشه.خودش شک نداره که بهترینه،آخه تووی یه شکلات بخت و اقبال این جوری نوشته بود:امروز از همه جلو خواهید زد. قابل توجه همه طرفداران کتابای خنده دار خاطرات یک بچه چلمن:بیگ نیت و ماجراهاش رو ازدست ندین!اون استاد الکی الکی شر به پا کردنه و خب همچنین بچه ای هم دردونه ی هیچ معلمی نیست!
گمشده در ناکجا
سربچهای کوچک ناگهان در جزیرهای خالی از سکنه چشم باز میکند. او هیچ چیز از گذشته بهیاد نمیآورد. او حالا باید تلاش کند خودش را نجات دهد اما این کار بسیار سخت است. همین زمان یک صدا با او حرف میزند، صدا بسیار عصبانی است و همیشه حرفهای بدی میزند.
اما پسرک تصمیم میگیرد خودش را نجات دهد و مانند یک شوالیه شجاع به دنبال نور برود و خودش را نجات دهد.
سربچهای کوچک ناگهان در جزیرهای خالی از سکنه چشم باز میکند. او هیچ چیز از گذشته بهیاد نمیآورد. او حالا باید تلاش کند خودش را نجات دهد اما این کار بسیار سخت است. همین زمان یک صدا با او حرف میزند، صدا بسیار عصبانی است و همیشه حرفهای بدی میزند.
اما پسرک تصمیم میگیرد خودش را نجات دهد و مانند یک شوالیه شجاع به دنبال نور برود و خودش را نجات دهد.
سایر کتاب های همین ناشر
داستاني پركشش و ماجراجويانه درباره ي يكي از دانش آموزان مدرسه ي جاسوسي به نام بن كه در تعطيلات زمستاني به عنوان مامور مخفي، به مدرسه ي آموزش اسكي فرستاده مي شود، او بايد از طريق دوستي با جسيكا از عمليات مشت طلايي پدرش سر دربياورد. مردك چيني ترسناك كه هر آدم مشكوكي را با بي رحمي به قتل مي رساند، بيش از همه به اطرافيان تك دخترش شك مي كند. آيا بن مي تواند بدون جلب توجه لئو شنگ به جسيكا نزديك شود؟
باهم در این کتاب از مجموعهی کاربردی و بامزهی سؤالات کوچک من، راجع به «خواب» چیزهای زیادی میآموزیم؛ مثلاً چرا بچهها باید بیشتر از بزرگترها بخوابند؟ یا خوابیدن چه فایدهای دارد؟ یا وقتی که ما خواب هستیم، در مغز ما چه اتفاقاتی میافتد؟ با لئونارد همراه شوید تا پاسخ این سؤالها را پیدا کنیم.
لویی یک فیل قهرمان است که در این کتاب حین بازی با دوستهایش متوجه نکتهی مهمی میشود؛ اینکه اگر مثل بچههای بزرگتر شورت میپوشید و دیگر برایش پوشک نمیبستند، میتوانست بیشتر بیرون بماند و بازی کند و وقتی که روی تاب بازی میکرد، اگر پوشک نداشت، سبکتر میبود و میتوانست بیشتر بالا برود. برای همین فکر میکند شاید بد نباشد از پدر و مادرش بخواهد دیگر برایش پوشک نبندند. گرچه از این تصمیم میترسد اما تصمیم میگیرد بر ترسش غلبه کند.
یکی از سرمایههای بزرگ ما آدمها احساساتمونه. با مرکز وجود (قلب) و احساساتمونه که با جهان هستی و موجودات و آدمهای دیگه ارتباط برقرار میکنیم؛ و این یه مهارت بزرگه که بتونیم کنترلشون کنیم.
«گاستون» یه اسب تکشاخ کوچولوئه که پر از احساسات مختلفه، درست مثل همهی ما. بعضی وقتها راضیه، بعضی وقتها نه. بعضی وقتها عصبانیه، بعضی وقتها غمگین اما خب بیشتر وقتها شاد و خندونه و دوست داره با دوستهاش بازی کنه.
وقتی یک فکر بکر توی سرت داری، میتوانی بهش توجه نکنی میتوانی جدیاش نگیری یا بگویی این مال من نیست. اما میدانی اگر به جای این کارها کمی برایش وقت بگذاری، چه میشود؟
فرانکی خیارشور لقبی است که مادر فرانکی به او داده است. او پسر بازیگوش و شیطون با قوه ی تخیل بالایی است که عاشق ماجراجویی است.
فرانکی که حس شلختگی اش گل کرده، در تمیز کردن اتاقش تنبلی می کند و اما زمانیکه مادرش به او می گوید مجبور نیست اتاقش را تمیز کند، او بسیار خوشحال می شود. این روند ادامه پیدا می کند تا زمانی که کنترل اوضاع از دستش در می رود؛ همه از او به خاطر کثیفی بیش از حد و شلختگی دوری می کنند.
و حالا فرانکی باید به فکر یک راه چاره باشد.
پراسپر تنها عضو عادی خاندان بااصالت، ثروتمند و موفق ردینگ است. اوضاع مثل همیشه است تا اینکه میفهمد اهریمنی درونش لانه کرده. داستان این است که پدرِ پدرِ پدرِ پدرِ پدرِ پدربزرگش قراردادی با یک اهریمن بسته بوده تا ثروت و خوشبختی نصیب خاندانش شود و در مقابل، کل اعضای خاندان تا ابد به اهریمن خدمت کنند. اما این قرارداد را همان موقع نقض کرده و حالا «الستور»، اهریمن چهارهزارسالهای که درون پراسپر گرفتار شده، میخواهد بیرون بیاید. مشکل اصلی اینجاست که الستور اصلاً اهل بخشش و فراموشی نیست و فقط چند روز دیگر مانده تا آزاد شود و انتقام بگیرد. چیزی هم که پراسپر اصلاً از آن خبر ندارد این است که هر شبی که میگذرد نیروی شیطانی الستور بیشتر و بیشتر میشود...!
یک زمین داریم. زمین از دو قسمت آب و خشکی تشکیل شده. سه جور خشکی داریم و…
در این کتاب هم اعداد را یاد میگیریم و هم با سیارهی زمین و محیط اطرافمان آشنا میشویم!
کالم هانت که به دلیل اتهام قتل بهترین دوستش و داشتن روح شرورترین جادوگر قرن، در زندان جادوگران به سر میبرد، توسط دوستش تامارا از زندان فرار میکند اما دوباره گیر میافتد. در تلاش برای رهایی از جزیرهی حصر، استاد جوزف از کالم میخواهد تا از نیرو و قدرت سرکوبشدهاش استفاده کند و روح دوست عزیزش، آرون را به بدنش برگرداند. آرون نیز که دلتنگ دوست و رفیق صمیمیاش است، وسوسه میشود...
درباره کتاب مدرسه جاسوسی 8 (غافل گیری بزرگ):
حالا که اسپایدر شکست خورده، بن ریپلی مشتاق است زندگی عادیاش را از سر بگیرد، اما یک نفر اتاق کنفرانس بغلی را منفجر میکند. در کمال تعجب بن، مهاجم کسی نیست جز اریکا هِیل، کارآموزی که بن بیش از هرکس دیگری برایش احترام قائل است. مأموریت جدید بن اثبات این مسئله است که اریکا جاسوس دوجانبهای نیست که علیه آمریکا فعالیت میکند.
ولی او این بار با دشمنانی روبهروست که قبلاً هرگز با آنها برخورد نداشته است: دوستانش. چطور میتواند موفق شود وقتی حتی نمیداند به چه کسانی میتواند اعتماد کند؟
درباره کتاب نبرد نوابغ: چه کسی جهان را روشن کرد ؟:
در عصر طلایی نبردی سرنوشتساز در جریان بود و ادیسون با سیستم جریان مستقیم الکتریسیتهاش که بهخوبی در جامعه جا افتاده بود، رودرروی نیکولا تسلا و جورج وستینگهاوس قرار گرفته بود که سیستم جریان متناوب نوآورانهشان هنوز در مرحلهی آزمایش قرار داشت. شرایط بهشدت مخاطرهآمیز بود؛ چون هر دو طرف این رقابت میدانستند برنده با سیستم خودش، برق موردنیاز را برای به کار انداختن اختراعهای جدید تأمین میکند و از آنجا که همهچیز با برق سروکار داشت، برنده عملاً بر دنیا حکم میراند. این کتاب داستان سه مرد مشهور عصر طلایی را روایت میکند: توماس ادیسون، نیکولا تسلا، و جورج وستینگهاوس. اینکه چه اشخاصی بودند، برای پیشرفت جامعه چه کردند، برای پرورش و پیشرفت نوآوریهایشان چقدر کوشیدند، و نهایتاً، برای پیشی گرفتن در این مسابقه و برنده شدن در این نبرد به چه کارهایی دست زدند.
در زندگی ام همه می گفتند من متفاوت هستم.
می گفتند هیچ وقت نمی توانم معمولی باشم.
اما واقعیت این است که چیزی به اسم زندگی معمولی وجود ندارد.
هر کدام از ما مثل گلی هستیم که باید بهش آب برسد.
هر کدام از ما پر از توانمندی هستیم.
و هرکدام از ما می توانیم از پس مانع ها بربیاییم.
روزی روزگاری یک آینهی جادویی، من و داداشم را قورت داد و انداخت توی قصهی سفید برفی. این طوری شد که ما نگذاشتیم سفید برفی سیب سمی را بخود. هوراااا...ولی نه، صبر کنید! اگر سفید برفی سیب را نخورد و نمیرد چطوری شاهزادهی رویاهایش را میبیند و قصهشان به خوبی و خوشی به آخر میرسد؟ ای داد! حالا خودمان باید آخر داستان سفید برفی را درست کنیم. تازه، بعدش هم باید یکجوری برگردیم خانه
درباره کتاب قصه های همیشگی 6 (آخرین نبرد):
قرار است در یک کتابفروشی برای تولد هشتادسالگی نویسندهی بسیار محبوبی به نام کانر بیلی جشنی برگزار شود. طرفداران او یکییکی سؤالات خود را مطرح میکنند و آقای نویسنده هم با خوشرویی جواب آنها را میدهد. اما وقتی دختر کوچکی از بین حضار از او در مورد خواهرش، الکس، سؤال میکند و میخواهد بداند چه اتفاقی برای او افتاده و حالا کجاست، کانر هرقدر که فکر میکند نمیتواند به خاطر بیاورد که چه اتفاقی برای خواهرش افتاده. پس تصمیم میگیرد به خانه برود و کتابهای خودش را بخواند تا بفهمد الکس کجاست. اما همان زمان اتفاقی در کتابخانه میافتد. اتفاقی که بیارتباط به داستان الکس نیست.
آوا اندرسون یک مداد قدیمی توی کشوی خرتوپرتهای خانوادگی شان پیدا
میکند ولی به نظرش آن مداد، مداد خاصی نیست. اما بعدازاینکه سؤال امتحان ریاضی را با همان مداد گوشهی برگهی چرکنویس مینویسد، صدایی بلند و واضح جواب سؤال را بهش میگوید و جز خودش هیچکس دیگری صدا را نمیشنود؟ او و دوستش سوفی میفهمند که داشتن مداد جادویی برای جواب دادن به سؤالهای مدرسهی راهنمایی خیلی بهدردبخور است. اما هرچه وابستگی آوا به مداد بیشتر میشود، مداد حقایقی را در مورد او و خانوادهاش فاش میکند و اوا وارد ماجراجوییهای غیرمنتظرهای میشود.
درباره ی یک اسب تک شاخ خاص به نام سلطان ماکسیموس است که حتی پیپ بارتلت با توانایی ویژه خودش در برقراری ارتباط با حیوانات جادویی نمی تواند ارتباط خوبی با او برقرار کند، چون این تک شاخ خیلی حساس و ترسو است. پیپ قصد دارد با کمک دوستانش سلطان ماکسیموس را برای مسابقه بزرگ تک شاخ ها آماده کند، اما علاوه بر مشکلات مربوط به ماکسیموس اتفاقات بد دیگری می افتد که همه چیز را سخت می کند و اگر جلوی آن ها گرفته نشود می تواند پیپ و دوستانش را هم به دردسر بیاندازد.
وقتی که خرسی میجوید با دندوناش یه لقمه نون دید یه چیزی تو دهنش شل شده، میخوره
مایکل می تواند به بقیه شوک الکتریکی وارد کند، تایلور ذهن افراد را میخواند و آنها را ریبوت میکند، گایلی یک آهنربای انسانی است، ابیگیل با استفاده از الکتریسیته درد را از انسان دور میکند… این شخصیتها به علاوهی چند نوجوان دیگر که هرکدام قدرت الکتریکی خاص خودشان را دارند، قهرمانهای مجموعهی «مایکل وی» هستند و باید با سازمانی که میخواهد از قدرت آنها برای اهداف شرورانه استفاده کند، مبارزه کنند. در این مسیر آنها با خطرات و اتفاقات غیرقابلپیشبینی بسیاری روبهرو میشوند و هرکدام با قدرت خاصشان موانع مختلف را از سر راه برمیدارند. «مایکل وی» مجموعهای است پر از فرازونشیب، ماجراجویی و رمزوراز برای نوجوانهایی که هیجان را دوست دارند.
این کتاب خاکستری است
خاکستری فقط دلش میخواست مابقی رنگها او را هم میان خودشان راه بدهند. اما آنها همیشه او را کنار میگذاشتند. پس خاکستری هم تصمیم گرفت کاری بکند کارستان و کتابی بنویسید که فقط ِ فقط خاکستری باشد. داستانش را اینطوری شروع کرد.
زئوس، پسرش آپولو را که ایزد خورشید، موسیقی، کمان داری، شعر و چیزهای دیگر است، برای تنبیه به شکل آدمیزاد به زمین تبعید کرده یک نوجوان شانزدهسالهی دست و پا چلفتی با صورت جوش جوشی به نام لسير، تنها راه بازگشت آپولو به جایگاه حقیقی خود در کوه المپ این است که چند پیشکو را که به دست نیروهای تاریکی افتاده اند، آزاد کند. ولی آپولو چطور می تواند بدون نیروهایش آنها را نجات دهد؟ پس از پشت سر گذاشتن چند ماجرای خطرناک . و خجالت آورا. در اردوگاه دورگه ها، حالا آپولو باید این اردوگاه آموزش نیمه ایزدان را رها کند و راهی سفر خطرناکی شود. خوشبختانه حالا او جای خالی نیروهای ایزدی اش را با دوستان جدیدش پر می کند. کسانی که برای هواداران مجموعه های پرسی جکسون، المپی ها و قهرمانان المپ بسیار آشنا هستند. برای سفری پر از اتفاق های خطرناک، خنده دار و البته سرشار از هایکو آماده باشید..
درباره کتاب زنده باد حسودها، بدجنس ها و بی معرفت ها:
آدم لازم دارد بعضی چیزها را در این دنیا زودتر بفهمد. مثلا چه خوب اگر مطلع شود حسادت، همیشه هم چیز زشت و ضایعی نیست. یا آنقدرها که میگویند واقعا هم بد نیست و گاهی باید بگذاریم حسادت هم مثل مهربانی از وجومان بیرون بزند. البته به شرطها و شروطهها. خب این چیزها را اگر کسی زودتر بهمان بگوید زندگیمان قشنگتر نمیشود؟ میشود! جای این که بیافتیم به جان خودمان و دیگران، خیلی چیزها را زودتر میفهمیم و میپذیریم. این کتاب دقیقا در مورد همین ماجراهایی است که آدم در ده دوازدهسالگی بفهمد بهتر است تا نود سالگی! پس زنده باد حسودها، بدجنسها و بیمعرفتها!
یک اسب شاخدار کوچولو و دوست داشتنی را در خود جای داده است. اسبی به نام گاستون با یالی رنگین کمانی که وقتی احساسات مختلفی دارد رنگ یالش عوض می شود، مثل امروز که او به خاطر توجه اطرافیانش خیلی خجالتی شده و رنگ یالش بنفش شده است.
داستان حاضر برای کودکان بالای سه سال نوشته شده و ضمن آشنا کردن آن ها با حس خجالت راه مدیریت آن را آموزش می دهد.