عمه گیلاس 1 (هیولای کوه به دوش)
یکدفعه همهجا مثل قبرستان ساکت میشود. دیگر صدای مردهها هم به گوش نمیرسد. انگار شب شعرشان تمام شده و به گورهایشان برگشتهاند. شاید هم ایستادهاند و ما را تماشا میکنند.امنیهها بهسرعت از جیپ پایین میپرند و تفنگهایشان را رو به تاریکی نشانه میروند. صدای کشیدن گلنگدنها بلند میشود. سرکارغضنفری مثل مرغی که وسط گاوصندوق بانک مرکزی تخم گذاشته باشد غافلگیر شده و نمیداند چهکار کند. با یک دست فانوسقهاش را میبندد و با دست دیگر زور میزند کلتش را دربیاورد و در همان حال با ترس رو به تاریکی ف...
فکر کن یک عمه داری، آن هم نه یک عمهی معمولی، یک عمه ی جادوگر هزار ساله. حالا باید او را توی باغچهی خانهاش بکاری. دختر عمهات که از قضا عاشقش هم هستی کنار باغچه ایستاده و اشک می ریزد. شاید با تمام این تصورات کمی از احساس اسماعیل را درک کنی پسری که در پنجاهسالگي به دنيا ميآيد. او بايد سختترين تصميم زندگياش را بگيرد. يا بايد زندگي اش را به سوي پيري ادامه بدهد يا به سوي کودکي. یک رمان دوجلدی ترسناک.