كتاب قيام سرخ-ستاره سپيده دم(جلد سوم-بخش دوم) : بخشي از كتاب: به مدت هفت روز پس از مرگ رگنار همراه يا سفي سرزمين يخ را در مينوردم با قبايل مردان برج درهم شكسته، يا شجاعان اصيلزادهي ساحل شمالي، يا زناني كه شاخ قوچ ميپوشند و ايستاده از گذرگاه ساحره پاسداري ميكنند، صحبت ميكنم. شناور يا پوتينهاي پرواز، همراه يا اهالي و الكيري از سقوط آسگارد براي ديگران خير ميبريم. حركتي كه در عمل... بسيار چشمگير و نمايشي است. سفي و شماري از والكيريهايش با من و هاليدي تمرين كردند تا نحوهي استفاده از پوتينهاي پرواز و سلاحهاي مغناطيسي را بياموزند. در ابتداي امر ناشي و دستوپاچلفتي هستند. يكي از آنها با سرعت ششصد متر بر ثانيه به دامنهي كوه اصابت ميكند؛ ولي وقتي سي تن از آنها با روسريهايي سپرده به دست باد و صورتهايي كه نقش دست آبي سفي خاموش بر سمت چپ آن و تيغ قلابدار دروگر بر سمت راستش ديده ميشود، روي زمين فرود ميآيند، مردم به شنيدن حرفهاي آنها تمايل نشان ميدهند و...
او را پدر، آزادیبخش، جنگسالار و دروگر میخوانند اما آنهنگام که با زرهی سرخ، سپاهی پرتعداد و قلبی سنگین بهسوی سیارهی آبی و کمرنگ شیرجه میزند، حس میکند پسربچهای بیش نیست. دهمین سال جنگ و سیودومین سال زندگی اوست.
یک دهه پیش، دارو قهرمان انقلابی بود که به باور او میتوانست زنجیرهای جامعهی سلطنتی زرّینها را بشکند اما قیام هر چه بود و نبود، از بین برد و به جای صلح و آزادی، جنگی بیپایان به آدمیان هدیه داد. حال، دارو باید هر آنچه را به خاطرش جنگیده است، در آخرین مأموریت بَری از امید خود به خطر بیندازد. او هنوز از صمیم قلب باور دارد که میتواند همه را نجات دهد اما آیا موفق میشود دستکم خود را نجات دهد؟