بارباپاپا
یک روز فرانسوا مشغول آب دادن گلهاب باغچه ی خانه شان بود، که ناگهان دید چیزی از زمین بیرون می آید. آن چیز عجیب، موجودی بزرگ با ظاهری خاص بود. فرانسوا از موجود جدید خیلی خوشش آمد و اسمش را “بارباپاپا” گذاشت. بارباپاپا به خاطر جثه ی بزرگش نمی توانست در خانه فرانسوا بماند، از این رو به پیشنهاد پدر و مادر فرانسوا او را به باغ وحش بردند و در قفسی بزرگ گذاشتند. بارباپاپا ویژگی بسیار جالب و خاصی داشت. او می توانست مثل خمیر به هر شکلی در بیابد. بنابراین به راحتی از پشت میله های تنگ و باریک قفس بیرون می آمد، به بقیه قفس ها سرک می کشید و سر به سر حیوانات می گذاشت. این کار او باعث عصبانیت مسئول باغ وحش و نهایتا بیرون انداختن بارباپاپا از باغ وحش شد. بارباپاپا که در شهر جایی برای رفتن نداشت سرگردان و ناراحت به این طرف و آن طرف می رفت. تا این که اتفاقی در شهر می افتد. عکس العمل به موقع بارباپاپا و نجات جان عده ای زیادی از مردم سبب محبوبیت او و تغییر سرنوشتش می شود …