ترانه های شیمو شیمو 23 (تابستونه خبر خبر شیمو می خواد بره سفر)
فصل تابستان فرا رسیده، تعطیلات شیمو و دوستانش شروع شده بود. آن ها تصمیم گرفتند با قطار به مسافرت بروند. شیمو کلاه، چتر، مسواک و شانه اش را به همراه وسایل دیگرش در چمدان گذاشت و به طرف ایستگاه قطار به راه افتاد. ایستگاه پر از مسافر بود. شیمو و دوستانش بعد از خرید بلیط سوار قطار شدند و قطار سوت زنان روی ریل های راه آهن به راه افتاد. همه توی واگن قطار نشسته بودند و هر کسی مشغول کاری بود. شیمو داشت توی دفترش یک نقاشی زیبا می کشید، پن پن و سورا در حال خوردن شیر بودند؛ در همین حال مامور قطار، بِکی، با کلاه قشنگی که روی سرش بود وارد واگن شد تا بلیط ها را چک کند…