یه توپ دارم قل قلیه اما توی تور اسیره مثل پرنده تو قفس خداکنه که نمیره
داستان های چشم قلمبه 11 (پینوکیو)
پینوکیو نام عروسکی چوبی است که نجاری به نام ژپتو آن را ساخته است. ژپتوی پیر فرزندی نداشت و به تنهایی زندگی می کرد. او هنگام ساخت پینوکیو در دلش آرزو می کرد که ای کاش عروسک چوبی اش به یک پسر واقعی تبدیل می شد. پری مهربان وقتی از آرزوی پیرمرد باخبر شد، پینوکیو را به یک بچه ی واقعی تبدیل کرد. ژپتو از این اتفاق خیلی خوشحال بود و تمام سعی خود را به کار گرفته بود تا از پینوکیو پسری خوب و کامل بسازد. او تنها کتی را که داشت فروخت و با پولش برای پینوکیو کتاب خرید تا او به مدرسه برود و درس بخواند. اما پینوکیوی سر به هوا کتاب هایش را برای دیدن یک نمایش عروسکی می فروشد و به جای رفتن به مدرسه به دیدن نمایش مشغول می شود. در ادامه او با روباه مکار و گربه آشنا شده فریب حقه های آن ها را می خورد و توی دردسر می افتد. آیا او می تواند خودش را نجات دهد و با انجام کارهای خوب برای همیشه تبدیل به یک پسر واقعی برای پدر ژپتو شود؟