مجموعه داستان های جادویی (نان بربری کوچولو)
در کتاب «نان بربری کوچولو» بابابربری یک نان بربری کوچولو میپزد تا شب برای پسرش به خانه ببرد. اما هرچه میگردد توی مغازه پیدایاش نمیکند. تا اینکه میبیند نان دارد یواش یواش از مغازه بیرون میرود. وقتی نان را برمیدارد، صدتا مورچه میبیند که با هم جیغ میکشند و نان را میخواهند. بابابربری برای مورچهها از پسرش میگوید. اما مورچهها گرسنه هستند و بابابربری دلاش نمیآید نان را از آنها بگیرد. مورچهها خوشحال میشوند و تا خانهشان را میخورند. بابابربری هم آن شب با یک قصه به خانه میرود.
در کتاب «نان بربری کوچولو» بابابربری یک نان بربری کوچولو میپزد تا شب برای پسرش به خانه ببرد. اما هرچه میگردد توی مغازه پیدایاش نمیکند. تا اینکه میبیند نان دارد یواش یواش از مغازه بیرون میرود. وقتی نان را برمیدارد، صدتا مورچه میبیند که با هم جیغ میکشند و نان را میخواهند. بابابربری برای مورچهها از پسرش میگوید. اما مورچهها گرسنه هستند و بابابربری دلاش نمیآید نان را از آنها بگیرد. مورچهها خوشحال میشوند و تا خانهشان را میخورند. بابابربری هم آن شب با یک قصه به خانه میرود.