اگر فیلکس،خرگوشی عروسکی سوفی،موقع قایق سواری روی عرشه نمیرفت.این همه اتفاق نمی افتاد.فیلکس ماجراجویی های تازه ای را شروع میکند. سفر او را پیش بچه های دنیا میبرد.او در نامه هایش برای سوفی از نیلس-آسلاک پسر بچه ای سامی که با خانواده اش در سرزمین های شمالی گوزن پرورش میدهند و از عایشه،دختر بچه ای از طوارق مینویسد که همراه قومش از بیابان گرم و سوزان عبور میکند.او در مزرعه ی شتر مرغ ها در آفریقای جنوبی مهمان سائله میشود و در نیوزلند به میان مائوری ها میرود و با دختر بچه ای به اسم هینه ایتی موآنا دوست میشود.خرگوش عروسکی عاشق سفر با لایوئل و لزلی،دوقلوهای اهل سان فرانسیسکو هم دیدار میکند. چیزهایی مه فیلکس از کشورها و مردمانش در نامه هایش تعریف میکند آموزنده و جالب اند در پایان هم خرگوش کوچولو همراه با هدیه ی غافلگیر کننده ای پیش سوفی عزیزش برمیگردد.
مداد
یک مداد بود که تنها یک گوشه افتاده بود. او تصمیم گرفت کاری انجام دهد. برای همین بلند شد و شروع کرد به نقاشی کشیدن. اول یک پسر کشید. پسر از مداد خواست برای او یک سگ بکشد. سگ از مداد خواست برای او یک گربه بکشد. بعد پسر و سگ و گربه شروع کردن به بازی کردن. بعد خیلی گرسنهشان شد. برای همین مداد برای آنها یک سیب، استخوان و غذای گربه کشید، اما نه.... آنها اعتراض کردند که غذایشان سیاه و سفید است. برای همین مداد فکری کرد. مداد یک قلمو کشید. قلمو شروع کرد به رنگ کردن پسر و سگ و گربه و خوراکیها و هرچیزی که مداد نقاشی میکرد. بعد مداد همسایهها را کشید. خانم همسایه را هم با یک کلاه کشید. خانم همسایه گفت: این کلاه خیلی مسخره است و مداد فکر کرد چکار کند. تو فکر میکنی مداد برای حل مشکل کلاه خانم همسایه، چهکار کرد؟