روزی الاغی که درون پوستین شیری رفته و تغییر قیافه داده بود، داشت در جنگل پرسه می زد. او حیوانات ساده لوح و نادانی را که در بین راه می دید می ترساند و برای خودش سرگرمی درست می کرد. در میانه راه با روباهی برخورد کرد. شیر قلابی سعی کرد او را هم بترساند اما روباه که صدای عر عر الاغ به گوشش خورده بود با تعجب به او گفت: (اگر صدات این قدر نکره و نخراشیده نبود من هم مثل بقیه حیوانات حسابی می ترسیدم
165 قصه شبانه از حیوانات 1
روزگاری در یک جنگل گروهی از پرندگان با هم زندگی می کردند، در بین پرنده ها یکی از همه باهوشتر بود به همین خاطر او را به عنوان رئیس انتخاب کرده بودند. یک روز که هوا خیلی گرم شده بود رئیس گروه به بقیه گفت: (ما می تونیم بریم و توی کلبه بالای کوه زندگی کنیم. اونجا هوا خیلی خنکه.) همه قبول کردند و با هم به راه افتادند
پیشنهاد ویژه مدت محدود:
198,000 تومان 220,000 تومان
−10%
مرجع:
9786008341222