نیمه شب، وقتی نوبت نگهبانی هرمیون شد برف میبارید. خوابهای هری در هم برهم و آزارنده بود: یکسره نجینی به خوابش میآمد و میرفت، ابتدا از درون انگشتری غولپیکر و ترک خورده، سپس از داخل تاج گل کریسمس. بارها وحشت زده از خواب پرید، با این اطمینان که کسی از فاصلهای دور، او را صدا زده، و با این تصور که صدای وزش باد در گرداگرد چادر، صدای گامهای کسی است.
آرتمیس
ياسمين بشاره، معروف به جَز، خلافکار است.
حداقل طبق قوانينِ آرتميس، تنها شهر روي ماه. در آرتميس، اگر ميلياردر يا مسافرِ پولدار نباشيد زندگي راحت نميگذرد. به همين خاطر گهگاه کالاي قاچاق وارد ميکند. ضرر که ندارد؟ خصوصاً اگر بدهکار باشي و شغلِ باربريات هم به زور کفافِ اجارهخانهات را بدهد.
ياسمين بشاره، معروف به جَز، خلافکار است.
حداقل طبق قوانينِ آرتميس، تنها شهر روي ماه. در آرتميس، اگر ميلياردر يا مسافرِ پولدار نباشيد زندگي راحت نميگذرد. به همين خاطر گهگاه کالاي قاچاق وارد ميکند. ضرر که ندارد؟ خصوصاً اگر بدهکار باشي و شغلِ باربريات هم به زور کفافِ اجارهخانهات را بدهد.
ولي بالاخره فرصتي پيش آمده تا جَز مرتکبِ خلافي بشود که مو لاي درزش نميرود؛ پاداشش هم آنقدر زياد است که نميتواند پيشنهادِ به اين خوبي را رد کند. مشکلِ اول و کوچک اين است که مأموريتش تقريباً غيرممکن است؛ مشکلِ دومش اين است که ناخواسته درگيرِ مجموعهاي از نقشهها و توطئههاي پيچيده و خطرناک ميشود: چند گروهِ رقيب با هم ميجنگند تا ادارهي شهرِ آرتميس را در اختيار بگيرند. جَز براي نجات جان خودش (و البته نجات آرتميس) چارهاي ندارد جز اينکه دست به قماري بزند غيرممکنتر از مأموريتِ قبلياش.