وقتی به خودت اعتماد نمیکنی، چگونه میتوانی حرف بقیه را باور کنی؛ همهچیز در مورد زندگی آنا یک راز است. پدرش برای برنج کار میکند؛ او آخرین پروژهی این سازمان را رهبری میکند؛ اجرای آزمایش روی چهار پسر که از نظر ژنتیکی تغییر کردهاند و زیر خانهی روستایی آنها زندگی میکند. نیک، کاس، ترو- و سم، کسی که قلب آنا را ربوده است. وقتی برنج به این نتیجه میرسد وقت آن رسیده است که پسرها را ببرد، سم فرار میکند و مامورانی را که برای بردن آنها فرستاده شدهاند، به قتل میرساند. آنا بر سر دوراهی قرار میگیرد،دنبال سم برود یا همانجا بماند وبه زندگی روزمرهاش ادامه بدهد ولی پدرش مصرانه از او میخواهد که فرار کند و از سم میخواهد قول بدهد
مجموعه فرال ها (جلد دوم هجوم شیطان)
تاریکی او را احاطه کرد و تنها چیزی که شنید، صدای همهمهی مگسهای گرسنه بود... پس از نبردی حماسی که در آن کاو، فرال کلاغ، توانست مرد تارعنکبوتی را نابود کند، شهر بلکاستون سرانجام از شر شیطانی که مدتها تهدیدش میکرد، رها شد. اما صلح و آرامش دوامی ندارد. آمدن مادر مگسها باعث میشود که بار دیگر جرم و جنایت و فساد و آشوب بر شهر مسلط شود. کاو باید از تمام قدرت و شجاعش استفاده کند و از تکتک دوستانش کمک بگیرد تا بر این موجود شرور پیروز شود. اَسرار فاش میشوند، خطر و مرگ همهجا را فرا میگیرد و هر کسی ممکن است خیانت کند