داستان واره های احکام برای بچه ها 3 (آمادگی برای نماز)
صبح جمعه بود و عقربه ی کوچک نزدیک عدد نُه.
نرگس تازه از خواب بیدار شده بود. خمیازه ی کشداری کشید. از جا بلند شد و داخل پذیرایی رفت.
«سلام بابا ! سلام مامان !»
وضو گرفت و جانماز را پهن کرد. «الله اکبر ...»
وقتی نمازش تمام شد، نجمه با لبخند نگاهش کرد: «این نمازی که خواندی اسمش چی بود؟»
نرگس گفت: «خب معلوم است نماز صبح .»
«نماز صبح را کی باید خواند ؟»
نرگس کمی فکر کرد و گفت: «از اسمش معلوم است. صبح! تا هروقت که صبح است !»
نجمه گفت: «نه خیر خانم ! این جوری نیست. درست است که اسم این نماز، نماز صبح است و الان هم صبح است؛ اما وقت نماز صبح، از اذان صبح تا پیش از طلوع آفتاب است.»
صبح جمعه بود و عقربه ی کوچک نزدیک عدد نُه.
نرگس تازه از خواب بیدار شده بود. خمیازه ی کشداری کشید. از جا بلند شد و داخل پذیرایی رفت.
«سلام بابا ! سلام مامان !»
وضو گرفت و جانماز را پهن کرد. «الله اکبر ...»
وقتی نمازش تمام شد، نجمه با لبخند نگاهش کرد: «این نمازی که خواندی اسمش چی بود؟»
نرگس گفت: «خب معلوم است نماز صبح .»
«نماز صبح را کی باید خواند ؟»
نرگس کمی فکر کرد و گفت: «از اسمش معلوم است. صبح! تا هروقت که صبح است !»
نجمه گفت: «نه خیر خانم ! این جوری نیست. درست است که اسم این نماز، نماز صبح است و الان هم صبح است؛ اما وقت نماز صبح، از اذان صبح تا پیش از طلوع آفتاب است.»