ستاره لارا و معلم جدید
لارا خیلی هیجان داشت چون فردا اولین روز مدرسه بود و او می توانست وارد یک کلاس جدید شود و با یک معلم جدید آشنا شود. لارا برای خرید یک کیف مخصوص مدرسه به همراه پدر و برادر کوچکش تامی به فروشگاه رفته بود. او تمام کیف ها را با دقت نگاه می کرد چون می خواست کیف مدرسه اش پر از جیب باشد تا بتواند خودکارها، مداد رنگی و وسایلش را به راحتی در آن جا بدهد.
لارا خیلی هیجان داشت چون فردا اولین روز مدرسه بود و او می توانست وارد یک کلاس جدید شود و با یک معلم جدید آشنا شود. لارا برای خرید یک کیف مخصوص مدرسه به همراه پدر و برادر کوچکش تامی به فروشگاه رفته بود. او تمام کیف ها را با دقت نگاه می کرد چون می خواست کیف مدرسه اش پر از جیب باشد تا بتواند خودکارها، مداد رنگی و وسایلش را به راحتی در آن جا بدهد. از نظر پدر هم او باید کیفی را انتخاب می کرد که خیلی محکم و مقاوم باشد. این موارد باعث شده بود تا انتخاب برایش سخت شود و زمان زیادی ببرد، تامی ه که دیگر حوصله اش سر رفته بود از پدر کیف خواست اما پدر با او مخالفت کرد. تا اینکه لارا بالاخره یک کیف آبی رنگ که خیلی جادار بود و رویش چند ستاره ی زرد داشت انتخاب کرد. این ستاره ها لارا را یاد دوستش می انداخت؛ دوستی که کسی از حضورش آگاه نبود و …