پنی قشقرق 5 (رکورد شکن بی رقیب)
خانمِ پترسون گفت اگر بهجای این کارها روی مسئلهی ریاضیمان فکر نکنم، آخرش وقتی بزرگ شدم بهجای آنکه معلم، دکتر یا پرستار بشوم، یک دلقک از آب درمیآیم.
اما من گفتم نهخیر! من نه میخواهم دلقک بشوم، نه معلم، نه دکتر و نه پرستار. من دلم میخواهد سریعترین اسکیتبازِ دنیا بشوم. آخر من عاشقِ این هستم که با سرعت اسکیتبازی کنم.
راستش را بخواهید اسمِ من واقعاً «پنیقشقرق» نیست.
پنلوپه جونزه! لقبِ «قشقرق» را بابایم بهشوخی گذاشته روی من. اما من اصلا هم قشقرق نیستم. فقط بعضیوقت ها آدمها نمی توانند جنبهی درخشان ایدههای من را درک کنند.
مثلا شکارکردن خونآشامها خیلی ایدهی منحصربهفردی بود و تازه کاسمو هم میگفت آقای بنتلی باکت واقعا آدم نیست و وانمود میکند که مثل ماست. قضیهی مامانبزرگ اورال هم تقصیر خودش بود که نمیتوانست نیمهی پر لیوان را ببیند. من فقط میخواستم خوشحالش کنم و واقعا نمیدانم چرا از گریم باحالش خوشش نیامد.
تازه اینکه آب همهی آشپزخانهمان را برداشت هم اصلا مهم نیست چون واقعا ارزش این را داشت که من یک رکوردشکن بیرقیب بشوم.