اين مجموعه، شش كتاب مستقل "دندانم را مسواك ميزنم"؛ "به همه سلام ميكنم"؛ "اسباببازيهايم را جمع ميكنم"؛ "خودم لباسم را ميپوشم"؛ "خوردنيها را دوست دارم" و "خودم به دستشويي ميروم" را در بر ميگيرد و از ويژگيهايي برخوردار است كه ميتوانند به عنوان يكي از بهترين شيوههاي آموزشي در اختيار اوليا و مربيان قرار گيرد. از جملهي اين ويژگيها، اشاره به مهمترين مسائل كودكان است؛ مسائل و مشكلاتي كه به نوعي مشكل بزرگترها هم هست.
10 قصه از امام زمان (ع)
من سلیل هستم مادر پسری به اسم حسن. حالا دیگر پسر عزیزم بزرگ شده بود.دلم میخواست ازدواج کند.دلم میخواست همسر خوبی برایش انتخاب کنم.همسری که لایق او باشد،به همه دخترهایی که می شناختم فکر کردم
سایر کتاب های همین ناشر
در میان تمام شعرهای شاهنامه، قصه های آن از همه شیرین تر و جذاب تر هستند. قصه هایی مثل ضحاک و فریدون، کاوه آهنگر، زال و رودابه، رستم و اسفندیار و...
این مجموعه سعی کرده است با زبانی ساده و تصویرهایی زیبا، بچه را با این قصه های باشکوه و ماندگار آشنا سازد و دریچه ای باشد تا آن ها با دنیای زیبا و شگفت انگیز شاهنامه آشنا شوند.
هر یک از جلدهای این مجموعه در رابطه با دختر و یا پسر کوچولویی است که یک عادت منفی دارد. کودکان با خواندن این کتاب ها بدی رفتار شخصیت داستان را حس می کنند و متوجه زشتی این عادت های بد می شوند.
مجموعه نبرد هیولاها، داستانی است پرماجرا و فانتزی، جهانی بین واقعیت و خیال، ماجراهایی که توسط هیولاهای مختلفی به وجود می آید. این هیولاها با طلسم شیطانی جادوگری وحشی مسلح شده اند، سرزمینی را که روزگاری از آن مراقبت می کردند، نابود می کنند. اما ساکنان آن سرزمین به جنگ با هیولاها برمی خیزند.
تاتی کوچولوها مجموعه ای از تصاویر جذاب کودکان همراه با جمله هایی کوتاه و آهنگین می باشد. سادگی و ضرباهنگ شعرگونه این متن ها توجه هر کودکی را به خود جلب می کند. انتشارات قدیانی کتاب تاتی کوچولوها را همراه با شعرهای ناصر کشاورز و شکوه قاسم نیا روانه بازار کتاب کرده است. همچنین این مجموعه در ده جلد جداگانه نیز به چاپ رسیده است
اگر بك به كسي بيش از حد نزديك شود، ناخواسته خاطرات و افكار او را جذب ميكند. او از كشف اين واقعيت به وحشت ميافتد. ولي وحشت واقعي را زماني تجربه ميكند كه به عمارت قديمي گريديها حمله ميشود. دليل حمله و هويت مهاجمان نامشخص است. در همين گير و دار، حادثه ديگري رخ ميدهد كه با هيولاها و قلمرو دموناتا ارتباطي ندارد، ولي مريدهاي كهنهكار را به ميدان ميكشاند و آنها را با حقيقتي رو در رو ميكند كه در كابوسهايشان نيز تصورش را نميكردند. حقيقتي از جنس مرگ.
کتاب چه خبر از عمق جنگل؟ نوشته ی پریسا همایون روز توسط انتشارات قدیانی منتشر شده است.
-لباس جدید پادشاه - در زمان های خیلی خیلی دور، پادشاهی بود که دلش می خواست همیشه لباس های خوب بپوشد. خیاط های مخصوص شاه، هر روز یک لباس تازه برای او می دوختند. روزی رسید که خیاط های او دیگر نتوانستند لباسی با شکل تازه برایش بدوزند. پادشاه خودخواه عصبانی شد و فریاد زد: من قبلا این لباس را پوشیده ام! مگر نمی دانید که من هیچ وقت یک لباس را دوبار نمی پوشم.
یک روز دو آدم حقه باز به قصر شاه آمدند و گفتند جناب شاه، ما از راه خیلی دوری به اینجا آمده ایم تا شما را راضی کنیم. ما بافنده هایی هستیم که کار خود را خیلی خوب بلد هستیم. ما می توانیم پارچه عجیبی ببافیم. این پارچه مخصوص، طوری است که آدم های احمق نمی توانند آن را ببینند. پادشاه گفت: هووووم… چه جالب! این طوری می توانم بفهمم که کدام یک از وزیرانم با هوش و کدام یک احمقند.
دارن شان به خانه برمیگردد و آنجا برایش جهنم میشود. سرنوشت قصد نابودی او را دارد و گویی با نابودی او، اختیار همه چیز به دست ارباب تاریكیها میافتد. اما این ارباب تاریكیها كیست؟
مجموعه نبرد هیولاها، داستانی است پرماجرا و فانتزی، جهانی بین واقعیت و خیال، ماجراهایی که توسط هیولاهای مختلفی به وجود می آید. این هیولاها با طلسم شیطانی جادوگری وحشی مسلح شده اند، سرزمینی را که روزگاری از آن مراقبت می کردند، نابود می کنند. اما ساکنان آن سرزمین به جنگ با هیولاها برمی خیزند.
قصههاي دوستداشتني دنيا، مجموعهي 20 قصه از جذابترين و معروفترين قصههاي دنياست. اين قصهها با تصاويري زيبا در قطعي نو به چاپ رسيده است.
در اين داستان، با خواهر و برادر مهرباني به نام هنسل و گرتل آشنا ميشويم. نامادري آنها از خرج زندگي بچهها شكايت ميكند و پدرشان آنها را در جنگل ميگذارد تا خودشان غذا و جاي خواب پيدا كنند. آنها بهدنبال غذا از خانه پيرزن بدجنسي سر در ميآورند كه جادوگري بيرحم است. تصويرهاي برجسته و جدا از صفحههاي كتاب، تماشاي آنها را جالبتر كرده است. ديدن اين نقاشيهاي برجسته، به اندازهي خواندن خود داستان، جذاب و سرگرمكننده است.
در زمانهای خیلیخیلی دور، پادشاهی بود که دلش میخواست همیشه لباسهای خوب بپوشد. خیاطهای مخصوص شاه، هر روز یک لباس تازه برای او میدوختند
این داستان دربارة زندگی سگی خانگی به نام باک است که ناگهان از سرزمینهای یخزدة شمال کانادا سر در میآورد. باک با زندگی وحشی و خشن جدیدش سازگار میشود؛ در کنار انسانها خشونت و بیرحمیهای بسیاری میبیند و انتقام تنها انسانی را که از او محبت دیده است میگیرد. ولی در پایان به سوی دنیایی میرود که واقعاً به آن تعلق دارد.
مجموعه كوچكي از تصاوير است كه كودك را با آدم هاي اطرافش آشنا ميكند. در كنار هر تصوير، نام مربوط به آن را به دو زبان فارسي و انگليسي ميخوانيد.
پر کردن اوقات فراغت کودکان همواره یکی از سختترین کارها برای خانوادهها به شمار می آید. حالا تصور کنید که پدر و مادرهای جوان به دنبال این باشند که فرزندشان علاوه بر سرگرم شدن، چیزهای مختلفی را هم بیاموزد. آن وقت است که کار قدری سختتر هم میشود. همان گونه که روانشناسان بارها گفتهاند؛ اگر آموزش کودکان همراه با سرگرمیهای جذاب و به شکلی غیرمستقیم باشد، ذهن آنان را با کنکاشهای مختلفی همراه خواهد ساخت. کنکاشهایی که بر آینده آنان نیز اثرات بسیار مثبتی بر جای خواهد گذاشت. نشر قدیانی در راستای همین خواستهی خانوادهها دست به انتشار این کتاب زده است. کتابی که مخاطبان آن کودکان و نوجوانان محصل در مقطع ابتدایی و راهنمایی هستند. برخی از جدولهای کتاب حاضر، دربردارنده اسامی پنهان هستند که باید از سوی مخاطب مورد نظر کشف شوند. برخی دیگر هم به پرکردن خانههایشان با اسامی مورد نظر نیاز دارند. برای پرکردن تعدادی از جداول هم نیاز به استفاده ازعملیات چهارگانه جمع و تفریق است و بسیاری از جدول های متنوع دیگر. علاوه بر این هر صفحه نیز سرشار از تصاویر زیبایی است که نیاز به رنگ آمیزی دارند.
روان شناسان عقیده دارند که بهترین شیوه ی آموزش به وجود آوردن فضایی است که کودک سرگرم شود و در خلال آن سرگرمی مطلب مورد نظر را یاد بگیرد. کتاب های این مجموعه با همین هدف طراحی شده اند. کودک با انجام این سرگرمی و رنگ آمیزی ها، قدرت یادگیری و مهارت خواندن،
کتاب حاضر، داستان خانواده ای سفید پوست است که به غرب کوچ می کنند، با زندگی و آداب سرخ پوست ها آشنا می شوند، سختی های طبیعت بکر را پشت سر می گذارند و در نهایت، هجوم سفیدها به این سرزمین و راندگی ساکنان اصلی آنجا از موطن اجدادیشان را به چشم می بینند.
هوا سرد شده است. من همیشه خرده های نان را پشت پنجره می ریزم. آن وقت گنجشک ها می آیند و از دیدن آن همه غذا با خوشحالی روی پاهایشان می پرند.
من هم با مهربانی به آنها نگاه می کنم. وقتی گنجشک ها سیر می شوند، با نوک به شیشه پنجره می زنند و از من تشکر می کنند.
آن وقت من لبخند می زنم و دستم را برایشان تکان می دهم.
هیچ چیزی در مورد دهانه ی غار نمی دانست؛ جز اینکه راهی است که می توان از آن به جایی دیگر رفت. او هیچ مکان دیگری را نمی شناخت. بنابراین دهانه ی غار برای او دیوار بود؛ دیوار روشنایی. در حالی که خورشید در بیرون غار می تابید، این دیوار برای او خورشید دنیایش بود. آن دیوار روشنایی او را به طرف خودش می کشید؛ مثل شمعی که شب پره ای را مجذوب خود می کند. او مثل همیشه سعی می کرد به آن دست یابد. حیات به سرعت در درونش پر و بال می گرفت و او را به طرف آن دیوار روشنایی می کشید. حس کنجکاوی اش به او می گفت آن دیوار روشنایی راهی برای بیرون رفتن از غار است؛ راهی که مقدر شده بود توله گرگ خاکستری در ان قدم بگذارد. اما خودش از این امر آگاه نبود. او حتی نمی دانست دنیایی بیرون از غار هم وجود دارد.