قهرمانی به رنگ بلوط
یک پتوی بلوطی هم روی کاناپه بود. آن را برداشت و برد توی اتاقش. پتو را دور شانههایش گره زد. شنل خوبی شده بود، اما گرهَش کمی بزرگ بود. قیچی را از کشوی میزش برداشت. بالای شنل را هلالی و درست اندازهی دور گردنش برید. شنل بینقصی از کار درآمده بود. با تکهپارچهی بریدهشده هم یک نقاب برای خودش درست کرد. یک نقاب راهزنی.
لوتیت یک پسربچهی معمولی است؛ کمی ترسو و گاهی هم تنها. اما همینکه نیمهشب میرسد، لوتیت میشود بلوطی؛ ابرقهرمانی با شنل بلوطی که از هیچکس و هیچچیز ترسی ندارد. ابرقهرمانی که با پدربزرگش (که بهتازگی از دنیا رفته) و داستانهایش همراه میشود و ماجراجویی میکند.
بلوطی شبها با یک قلممو و رنگ بلوطی از خانه بیرون میزند و خُب تقصیر لوتیت چیست که بلوطی دوچرخههای آن پسرهای بزرگ مزاحم را رنگ میکند و باعث دردسر میشود؟ آن هم در ساعت ابرقهرمانی!
آیا همهچیز درست میشود؟ آیا پدربزرگ همیشه همراه ابرقهرمان خواهد بود؟
* برندهی جایزهی ادبی آلمانی بهترین کتاب کودک و نوجوان، ۲۰۱۶
* برندهی جایزهی ادبی شورای شمال اروپا در بخش کودک و نوجوان، ۲۰۱۴