سال ها پیش، پادشاهی زندگی می کرد که عاشق پوشیدن لباس های مُد روز و پُز دادن با آن ها بود. او تمام پول هایش را خرج می کرد تا برایش بهترین پارچه ها را ببافند و لباس های پر زرق و برقی طراحی کنند.
او وظیفه پادشاهی اش را انجام نمی داد و سرزمین و سربازانش هم برایش اهمیتی نداشتند. در حقیقت، امپراتور اصلا سراغ مردم نمی رفت، مگر وقت هایی که می خواست لباس های جدیدش را به نمایش بگذارد.
امپراتور برای هر ساعت شبانه روز، لباس متفاوتی داشت و همیشه در حال عوض کردن لباس هایش بود. او عاشق این بود که لباس هایش را بپوشد و جلوی آینه ی تمام قدی که توی تالار سلطنتی لباس هایش قرار داشت، خودش را ببیند و از خودش تعریف کند. رفتارهای او باعث شده بود که حتی مردم برایش ضرب المثل درست کنند و به جای این که بگویند روی تخت پادشاهی اش نشسته، می گفتند: «امپراتور توی تالار لباس هاشه.»