دکتر دوليتل تصميم میگيرد تا زندگینامهی پیپينلا، قناری سبز را که ستارهی نمايش اپرا شده، بنويسد. پیپينلا از بدو تولدش تا لحظهی ديدارش با دکتر دوليتل، همهچيز را میگويد. او در بارهی غم و اندوه دوری از صاحب محبوبش، پنجره پاک کن، نويسنده حرف میزند و دکتر قول میدهد که آن مرد را پيدا کند. اما اين کار راحتی نيست. تازه، پس از يافتن پنجره پاک کن بايد مشکلات زياد او مثل يافتن دستنوشتههای کتاب گمشدهاش را نيز حل کند. و به اين ترتيب درگير يک سری عمليات کارآگاهی میشود. آيا اين بار هم موفق میشود؟ يا برای نخستين بار شکست میخورد؟
هزار و یک افسانه 5 (سرزمین پریان)
كتاب هزار و یک افسانه 5 اثري است به روايت محمدرضا شمس با تصويرگري رودابه خائف و چاپ انتشارات محراب قلم.
در این کتاب افسانه ها و قصه ي عاميانه و پندآموز به نام هاي: برج جن ها، حاكم كور، مراد چوپان، وفاي زن، شاگرد آهنگر، بي بي گل، وزيري كه ديو بود و… كه نسل به نسل در ميان مردم چرخيده و ماندگار شده اند، توسط محمدرضا شمس گردآوري شده، شكل و ساختاري امروزي يافته و متناسب با فهم و درك كودكان و نوجوانان به نگارش درآمده اند.
جبار خان، ارباب ده بالا، مهمان منصور خان ارباب ده پایین شد. منصورخان مطرب آبادی را خواست. مطرب ساز قشنگی نواخت. منصور خان که خوشش آمده بود به او گفت: «سر خرمن که شد، بیا تا بهت یه خروار گندم بدم.»
مطرب خوش حال شد و تا موقع خرمن روزشماری کرد. رفته رفته موقع خرمن رسید و منصور خان برای برداشت محصول به آبادی رفت. مطرب با خوش حالی پیش او رفت و سلام کرد و گفت: «ارباب! من همون مطربی ام که وعده دادین سر خرمن یه خروار گندم بهم بدین.»
منصور خان دستی به سبیل کلفتش کشید و گفت : «عمو جون، تو یه چیزی زدی من خوشم اومد، منم یه چیزی گفتم تو خوشت بیاد!»