اسکاندیاییهای مهاجم میگویند اهالی قبیلهای صحرانشین رهبر آنها ایراک را اسیر کردهاند.
رنجرها برای آزاد کردن او اعزام میشوند ولی صحرا برای آنها غریبه است. غریبهها در این جهنم سوزان با طوفان شن شکنجه میشوند، آفتاب بر تنشان شلاق میزند و فریب حقههای یکی از قبایل را میخورند… در این راه، مهارت، کار بلدی و وفاداری ویل هم آزموده خواهد شد.
و شکست در این آزمون تنها یک معنی دارد: مرگ.
رمان های جاویدان جهان (پینوکیو)
البته مار همان مار چند ساعت پیش نبود؛ دود دمش فروکش کرده بود و خودش هم مثل چوب، خشک و بی حرکت شده بود. پینوکیو اطمینان پیدا کرد که مار مرده. این شد که دست هایش را به هم مالید و بدون ترس و با خیال راحت آماده شد تا از روی مار بپرد، اما به محض اینکه خودش را آماده ی پریدن کرد مار مثل فنر از جا جست و عروسک چوبی را چنان ترساند که او از شدت ترس کله معلق زد و توی گل افتاد و بعد از آن، شلنگ تخته انداخت تا خودش را از مار دور کند، اما هول و هراس و دستپاچگی اش هرکسی را به خنده می انداخت. حتی مار را. مار چنان خنده اش گرفته بود که نمی توانست جلوی خودش را بگیرد. قهقهه هایی می زد که تمام تن و بدنش می لرزید و اینکه می گویند: فلانی از شدت خنده روده برشد، وصف حال مار نگون بخت بود که از شدت خنده روده بر شد و مرد.
کتاب حاضر داستان پرماجرای یک عروسک چوبی است. پیرمرد نجاری به نام پدر ژپتو که در یک دهکده زندگی می کند بچه ای ندارد و با درست کردن اشیای چوبی امرار معاش می کند. او با ساختن عروسک چوبی به نام پینوکیو باور می کند که کودکی دارد. فرشته ی مهربان با زنده کردن عروسک، آرزوی پیرمرد را برآورده می کند اما بازیگوشی و شیطنت های پینوکیو تمامی ندارد و همیشه از دست پدر ژپتو فرار می کند. در طول داستان پینوکیو با آدم ها و شخصیت های فراوانی از جمله: روباه مکار و گربه نره برخورد می کند که او را به سمت مصیبت هایی می کشانند.