سال تحصیلی جدید است، و گرگ هفلی خود را وارد مدرسه راهنمایی میبیند، جایی که افراد ضعیفتر در راهروها با بچههایی که قد بلندتر، پستتر و در حال تراشیدن هستند، اشتراک میکنند. خطرات بزرگ شدن قبل از اینکه آماده شوید به طور منحصر به فردی از طریق کلمات و نقاشی ها آشکار می شود زیرا گرگ آنها را در دفتر خاطرات خود ثبت می کند.
خاطرات یک بچه ی چلمن 14 (ذووب می شویم!!)
خاطرات یک بچه ی چلمن 14 (ذووب می شویم!!)
وقتی که مدرسه ی گرگ هقلی به خاطر بارش برف تعطیل می شود، خیابانشان تبدیل می شود به میدان جنگ. گروههای رقیب برای تصرف زمین خالی محله با هم درگیر می شوند، قلعه های برفی حسابی می سازند و یک جنگ تمام عیار برقی درمی گیرد. وسط این ماجرا، حال گرگ و دوست راست راستی اش، راولی جفرسون، تماشایی ست.
خاطرات یک بچه ی چلمن 14 (ذووب می شویم!!)
وقتی که مدرسه ی گرگ هقلی به خاطر بارش برف تعطیل می شود، خیابانشان تبدیل می شود به میدان جنگ. گروههای رقیب برای تصرف زمین خالی محله با هم درگیر می شوند، قلعه های برفی حسابی می سازند و یک جنگ تمام عیار برقی درمی گیرد. وسط این ماجرا، حال گرگ و دوست راست راستی اش، راولی جفرسون، تماشایی ست.
گرگ و راولی در ماجرای جنگ برای بقا تازه می فهمند اتحاد، خیانت و دسته بندی یعنی چی. وقتی برف ها پاک می شوند، آیا هیچ کس گرگ و راولی را قهرمان تلقی می کند؟ یا اینکه اصل آنها از این مهلکه جان سالم به در می برند که آفتاب فردا را ببینند؟!
راستش امروز در این روز برفی اصلا حوصله ی کار کردن، آن هم کار خانه کردن، ندارم، برای همین، کل خانه را گشتم تا بلکه باطری پیدا کنم و بگذارم توی کنترل تلویزیون. اما انگار مامان می دانست که این کار را خواهم کرد، چون هیچ جا باطری پیدا نمی شد.
معلوم نبود مامان که خانه نبود چطور می خواست متوجه بشود که من ماشین ظرف شویی را پر و روشن کرده ام، اما به محض این که آخرین بشقاب را گذاشتم توی ظرف شویی و درش را بستم، پاسخ پرسشم را گرفتم.
روی در ظرف شویی یک یادداشت دیگر با یک باطری چسبانده شده بود.
تبریک می گم!