مشاهده همه محصولات
محصولی پیدا نشد

ایستگاه آخر

در ايستگاه بعدي، مرد نابينايي با يك گربه ي خال خالي سوار شد. چارلي از جايش بلند شد و از مادربزرگش پرسيد: «چرا آن آقاهه نمي تواند ببيند؟»

مادر بزرگ گفت: «پسرجان تو از ديدن چه مي داني؟! بعضي ها دنيا را با گوش هايشان مي بينند!»

مرد نابينا همان طور كه هوا را بو مي كشيد، گفت: «درسته! حتي با بيني شان هم مي بينند! مثلا من دارم مي بينم كه شما امروز عطر خوش بويي زده ايد

ادامه مطلبShow less
17,000 تومان
ناموجود
موجود شد خبرم کن!
بستن
مرجع:
9786008617341
نام تجاری:
کد QR را برای باز کردن این صفحه بر روی تلفن همراه خود اسکن کنید.
توضیحات

At the next station, the blind man rode with a spotted cat. Charlie got up and asked his grandmother, "Why can't that gentleman see?" The grandmother said: "What do you know from seeing your son ?! "Some see the world with their ears!" "That's right," said the blind man as he sniffed the air. They even see with their noses! For example, I see that you have smelled perfume today
ادامه مطلبShow less
جزئیات محصول
9786008617341

مشخصات

نویسنده
مت دلاپنا
مترجم
پروین علیپور
قطع
رحلی
نوع جلد
شومیز
تعداد صفحات
32

سایر کتاب های همین ناشر

کیف پول

فهرست

جستجو

مشاهده همه محصولات
محصولی پیدا نشد

یک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتم‌های محبوب ایجاد کنید.

ورود به سیستم