اگر سوفی چیزی درباره ی هدیه ی غافلگیر کننده ی روز تولد نیویورک نخوانده بود.حتما این همه اتفاق نمی افتاد. مین باعث شد که این فکر عجیب و غریب به ذهن فیلکس برسد که برای جشن تولد سوفی هدیه ی مخصوصی بگیرد. جست و جویش او را به سفری ماجرا جویانه در سراسر دنیا می کشاند و میبینند که چه جشن های تولد متفاوتی در کشورهای مختلف برپا شود.
ایستگاه آخر
در ايستگاه بعدي، مرد نابينايي با يك گربه ي خال خالي سوار شد. چارلي از جايش بلند شد و از مادربزرگش پرسيد: «چرا آن آقاهه نمي تواند ببيند؟»
مادر بزرگ گفت: «پسرجان تو از ديدن چه مي داني؟! بعضي ها دنيا را با گوش هايشان مي بينند!»
مرد نابينا همان طور كه هوا را بو مي كشيد، گفت: «درسته! حتي با بيني شان هم مي بينند! مثلا من دارم مي بينم كه شما امروز عطر خوش بويي زده ايد
17,000 تومان
مرجع:
9786008617341
At the next station, the blind man rode with a spotted cat. Charlie got up and asked his grandmother, "Why can't that gentleman see?" The grandmother said: "What do you know from seeing your son ?! "Some see the world with their ears!" "That's right," said the blind man as he sniffed the air. They even see with their noses! For example, I see that you have smelled perfume today