در گذشته های دور پادشاهی بود که فرزندی نداشت. او نذر کرده بود اگر خداوند به او فرزندی دهد هر سال در روز تولدش حوض قصر را پر از روغن کند و آن را بین همه ی مردم شهر تقسیم کند. خداوند به او فرزند پسری داد. در بیستمین سالروز تولد شاهزاده باز هم حوض قصر را پر از روغن کردند و پیرزنی برای گرفتن روغن به قصر آمد و از شاهزاده تقاضای روغن کرد اما روغنی در حوض باقی نمانده بود. پیرزن شاهزاده را نفرین کرد و به او گفت که امیدوار است به عشق دختر نارنج و ترنج گرفتار شود. و از دختر زیبارویی گفت که درون یک نارنج بر روی شاخه ی درختی زندانی بود و هر کس که او را آزاد می کرد، می توانست با او ازدواج کند. شاهزاده برای پیدا کردن دختر راهی سفر شد و به درخت نارنج رسید و توانست دختر را نجات دهد. در مسیر برگشت آن دو به قصر، شاهزاده دختر را در کنار رودخانه ای که نزدیکی یک روستا بود گذاشت تا به دنبال خانواده اش برود تا از او استقبال کنند. در همین فاصله کنیز زشت و بدجنسی نزدیک دختر آمد و بعد از آگاه شدن از راز دختر با دروغی او را به روستا فرستاد و خودش آن جا منتظر ماند و خود را دختر نارنج معرفی کرد اما ….
داستانهای چشم قلمبه 10 (سه بچه خرگوش)
داستان سه بچه خرگوش می باشد که به همراه مادر خود در جنگل زندگی می کنند. ماجرا از روزی شروع می شود که مادر از بچه ها می خواهد که هر کدام برای خود خانه ای در جنگل بسازند. برادر بزرگتر که از همه تنبل تر بود برای ساخت خانه تلاش زیادی نکرده و آن را از شاخ و برگ درختان می سازد. اما او نمی دانست که این بی فکری او و تنبلی اش روزی کار دستش خواهد داد زیرا… به نظر شما چه اتفاقی برای او خواهد افتاد؟ دو برادر دیگر چه خانه هایی برای خود خواهند ساخت؟ جنس صفحات این کتاب از نوع گلاسه بوده و دارای جلد سخت می باشند، که همین امر موجب ماندگاری بیشتر آن می شود. با مطالعه ی این کتاب کودکان متوجه خواهند شد که تنبل بودن عواقب بدی دارد و کار اشتباهی می باشد. هم چنین به این نکته ی مهم پی خواهند برد که همیشه و در هر شرایطی باید از فکر و اندیشه ی خود کمک بگیریم تا راه درست را انتخاب کنیم.