داستانهای چشم قلمبه 4 (نخودی)
در زمان های خیلی دور پیرمرد و پیرزنی زندگی می کردند که فرزندی نداشتند. یک روز پیرزن تصمیم می گیرد آش نذری پخش کند تا شاید خداوند به آن ها فرزندی بدهد. او مشغول پاک کردن نخودها می شود که یکدفعه یکی از نخودها از ظرف بیرون پریده و به یک دختر بچه ی زیبا تبدیل می شود و نامش را ” نخودی ” می گذارند. از آن روز به بعد آن ها خیلی شاد و خوشحال بودند تا روزی که نخودی به همراه دوستانش برای بازی به صحرا می روند و در چنگال دیو بدجنس گرفتار می شوند…