قرار است جنگی در بگیرد و جان مردمان در خطر است. نامیب دختری بادیهنشین و سیاهپوست است، او سفری را برخلاف سنت قبیلهاش آغاز میکند و ناخواسته.
«پس مخفیانه فرمهای پذیرش را پر کردم و فرستادم. صحرا جای فوقالعادهای بود تا در آرامش بتوانم جواب مصاحبههای دانشگاه را با اسطرلابم بدهم. وقتی همهچیز هماهنگ شد،
پو پو کوتالی
یلی دنبال تو گشتم دنبال دوست خیالی من دلم میخواد بذارم اسمتو پوپو کوتالی
سایر کتاب های همین ناشر
جادوهای همیشگی 3 (معبد اسرارآمیز)
وقت بریستال اورگرین رو به اتمام است. حدود یک سال پیش او با مرگ معامله کرده بود که اگر نامیرا را پیدا کرده و بکشد، زنده خواهد ماند. اما هنوز هیچ سرنخی از هویت یا مکان او پیدا نکرده است.
حدس بزنید این بار کجاییم! آینهی جادویی من و برادرم، جونا (بهعلاوهی گربهمان، شازده) را به داستان موطلا و سه خرس فرستاده. خیلی باحال است! اینجا فرنی برای چشیدن داریم؛ همینطور صندلی برای نشستن و تخت برای چرت زدن! ولی موطلا حسابی به دردسر افتاده و اگر کمکش نکنیم، شاید تا ابد اینجا گیر بیفتیم.
گریه نکن خرگوشی
کتاب گریه نکن خرگوشی دربارهٔ اتفاقی است که یک روز برای خرگوش کوچولو میافتد. خرگوش کوچولو دستش آسیب میبیند و خون میآید!
در کتاب حاضر کمیسر ناگل و دوستانش که روزی خلافکارانی فوق حرفه ای بوده اند و مدتی است دست از خلاف شسته اند و به شغلی شریف مشغولند، درگیر ماجرایی می شوند که دو طرف آن به دو تبهکار می رسد که می خواهند همدیگر را از میان بردارند. کمیسر و خلافکاران سابق باید جلوی این اتفاق را بگیرند و این دو تبهکار را دستگیر کنند…
پسری به نام جرمایا را در خود جای داده، پسری که وقتی تقریبا نه ماهه بوده در یک شرکت کامپیوتری پیدا می شود؛ والت که حالا پدر اوست وقتی که نوبت قهوه درست کردنش بوده جرمایا را پیدا می کند. جرمایا تا به حال به خاطر شغل پدرش به شهرهای مختلفی سفر کرده، او در نواختن فلوت ریکوردر حرفه ای است و همه چیز را درباره بیسبال می داند، اما به خاطر عمل قلبش اجازه بازی کردن ندارد، پس تصمیم می گیرد مربی بیسبال شود. وقتی آن ها برای کار والت وارد شهر قله تپه می شوند، شهری که تیم بیسبال معروفی دارد، متوجه می شوند که مردم کم کم در حال ناامیدی از بیسبال هستند و حالا جرمایا می خواهد از تمام توانش استفاده کند تا امید را به شهر و به تیم بیسبال برگرداند.
«دلبر ما واقعاً دلبر است؟ از وقتیکه آینهی جادویی خاطرات برادرم جونا را پاککرده، او باورش نمیشود که ما چند بار به داستانهای مختلف سفرکردهایم. برای همین وقتی آینه ما را میبلعد و با خودش به سرزمین قصهها میبرد، نفس راحتی میکشم. این بار ما به داستان دیو و دلبر میرویم. هورا! یا شاید هم نه هورا! چون وقتی جونا یک گل رز از باغ دیو میچیند، داستان را خراب میکند. دیو که حسابی عصبانی شده، جونا را بهجای دلبر گروگان میگیرد. ولی اگر دیو، دلبر را نبیند و بهش علاقهمند نشود، طلسمش هیچوقت باطل نخواهد شد و جونا تا ابد توی قصر زندانی میماند. حالا من باید این کارها را بکنم: و دلبر را پیدا کنم. .
انتشارات پرتقال منتشر کرد:
خورشيد وسط آسمان است و داغ داغ. فكر كنم اين يعني الان وسط روز هستيم. احتمالا ساعت دوازده يا يك ظهر. به ساعتم نگاه مي كنم؛ توي خانه ساعت 12:20 شب است. ما سر ساعت 12 از خانه بيرون زديم و اين يعني فقط 20 دقيقه از آن موقع گذشته است. من حدود يك ساعت توي چاه بودم. پس يعني زمان اينجا از توي اسميت ويل سريع تر مي گذرد؛ شايد سه برابر سريع تر. مامان و بابا ساعت هفت صبح از خواب بيدار مي شوند. پس يعني ما شش ساعت و چهل دقيقه زمان اسميت ويلي فرصت داريم تا به خانه برويم. اگر اين زمان را ضرب در سه كنيم… مي شود بيست ساعت. ما بيست ساعت وقت داريم تا توي اين داستان بمانيم. كافي است، نه؟
دوباره من و داداشم افتادیم توی دردسر... ما از اولش هم قصد نداشتیم قصهها را به هم بریزیم؛ دو دفعهی قبل هم تصادفی بود! ولی اینبار، وقتی آینه ما را کشید و برد توی قصهی پری دریایی، چارهای نداشتیم جز این که داستان را یک جور دیگر بنویسیم؛ فقط همینقدر بدانید که داستان اصلی به خوبی و خوشی به آخر نمیرسید. حالا باید: پری دریایی را اراضی کنیم دمش را نگه دارد. برای یک عروسی مجلل برنامهریزی کنیم. و از دست کوسهها هم فرار کنیم تا یک لقمهی چپ نشویم.
کریتوس، این جنگ آور بی رحم، برده ی ایزدان المپ است. او که روح اسپارتا لقبش داده اند، اسیر و گرفتار کابوس های زندگی تباه شده اش و در حسرت آزادیست. از این رو، برای رهایی از دین به خدایان، دست به هر کاری می زند. اما زمانی که دیگر امیدش ناامید شده، خدایان آخرین خدمت را از او طلب می کنند تا بردگی و بندگی اش پایان یابد.
کریتوس باید خدای جنگ، آرس، را نابود کند.
اما یک فانی ناچیز چگونه می تواند خدای جنگ را از پای درآورد؟!
خدای جنگ ما را از اعماق سیاه و تاریک هادس تا شهر جنگ زده ی آتن و بیابانی گمشده در فراسوی آن با خود همراه می کند و دریچه ای تازه بر افسانه ی کریتوس و داستان این پرفروش ترین بازی ویدئویی می گشاید
کتاب «حیوان ها» از مجموعهی «ما اینجا زندگی می کنیم» در جهت رشد و تقویت مهارتهای سوادآموزی و افزایش دانش عمومی کودک منتشر شده است. تصاویر این مجموعه برگرفته از کتابهای محبوب و مشهور الیور جفرز است.
یک نسل قبل، چیزی نمانده بود جادوگری قدرتمند به نام کنستانتین مدن موفق به انجام کاری شود که تا پیش از آن هیچ جادوگری نتوانسته بود انجام بدهد: توانایی زنده کردن مردگان. او در این راه ناکام ماند... اما راهی برای زنده نگه داشتن خودش در بدن کودکی کمسنوسال به نام کالم هانت پیدا کرد.
کالم هانت در رویارویی با ذات خود، در طول دورهی چهارسالهی آموزش جادوییاش در مجیستریوم، به مبارزه با هرجومرج و شرارت برخاست و در نهایت لشکریان هرجومرج را در نبردی حماسی شکست داد.
دو خط شاهنامه از ضحاک
اگر میخواهی پادشاه عجیب را بشناسی، بروی توی آشپزخانه ی سلطنتی اش ببینی چه خبر است، سوار شانههایش بشوی و دنیا را از چشم او تماشا کنی، با او بجنگی و توی کوه اسیرش کنی، پس این کتاب را بردار و بخوان.
کتاب سلام دنیا (بدن من) از مجموعهی سلام دنیا با هدف درک بهتر از دنیای پیرامون و آشنایی با مفاهیم سادهای از علوم و دانش تجربی منتشر شده است.
در این کتاب از مجموعهی آدمهای معمولی دنیا را تغییر میدهند، به زندگی بیلی جین کینگ نگاهی میاندازیم. رفتار خانوادهی حمایتگرش و تلاشهای خود او را میبینیم و شخصیت مقاوم و عدالتطلب او را بهتر میشناسیم. او در کلاس پنجم با ورزش جذاب تنیس آشنا میشود و در تمام طول زندگیاش تلاش میکند از طریق شهرتش در ورزش، صدایش را به گوش همهی مردم دنیا برساند؛ و او خواستهای نداشته جز برابری زنها و مردها در کل دنیا.
در این کتاب بچهها یاد میگیرند در کارهای خانه از قبیل تمیزکاری، شستوشوی ظرفها و لباسها، جارو زدن و غیره ماهر شوند و همچنین با مهارتهای اجتماعی و برقراری ارتباط درست مانند نحوهی صحبت پشت تلفن، سپاسگزاری، معذرتخواهی و... بیشتر آشنا شوند. همچنین با یادگیری طرز استفاده از ابزارها، باطریها و امثال آن، استعدادهای فنی خودشان را تقویت میکنند. در این کتاب به جزئیات هم توجه شده است تا جایی که تا کردن لباسها، یا آشپزی سریع با مواد موجود در خانه یا دوخت و دوز وصله و خیلی مهارتهای دیگر از چشم نویسنده دور نمانده است. بسیاری از بچهها از امور مالی و راههای صرفهجویی یا سیستم بانکی بیاطلاع هستند، در این کتاب به این مباحث نیز پرداخته شده. در مجموع کتاب حاضر توانسته است با لحن شوخ و صمیمی به بچهها تعداد زیادی مهارت را بیاموزد که مفید و کاربردی هستند و آنها را برای ورود به زندگی بهعنوان یک بزرگسال آماده میکند.
یه دونه خورشید اون بالاس
یه سنجاقک این پایینه
یه سینه سرخ توی لونه ست
موش یه دونه توت میبینه
خرسی میگه موش کوچولو
دور ما پر از عدده
شاهزاده ماگنولیا حسابی هیجان زده است. اولین بار است که قرار است در یک نمایشگاه علوم شرکت کند. او میخواهد با خودش یک پوستر دربارهی رشد دانهها به نمایشگاه ببرد. یکی از دوستانش خانه ای برای موش کورها درست کرده، یکی دیگر آزمایشی درباره ی قانون فشار هوا ترتیب داده و یکی هم برج پتو ساخته است.
اما همینکه شاهزاده ماگنولیا پیش دوستانش میرود تا کاردستیِ آنها را ببیند، یکدفعه سروکلهی یک هیولا پیدا میشود. حالا شاهزاده خانمها باید از خودشان و نمایشگاه علوم محافظت کنند...
«شاهدخت سیلی»، «لایلا» و «رالف»، از تکههای قصر، یک کشتی عظیم ساختهاند و آمادهاند تا سفر شگفتانگیزشان را آغاز کنند. اما کشتی خودبهخود به سمت آبهایی میرود که کشفنشدهاند. سیلی و خواهرش، امیدوارند که کشتی به سرزمینهایی روانه شود که روزگاری اسبهای تکشاخ در آن زندگی میکردند. اما سفر طولانیتر میشود و کشتی به مقصدی نمیرسد. آذوقهشان رو به اتمام است و کمکم نگران میشوند. آیا میتوانند همانگونه که به قصر اعتماد داشتند به این کشتی نیز اعتماد کنند؟
لنا بهترین دوست من است. این را تا حالا بهش نگفتهام. جرئتش را ندارم. چون نمیدانم من هم بهترین دوست او هستم یا نه. گاهی اوقات فکر میکنم نیستم بستگی دارد. اما به هرحال به این موضوع فکر میکنم.
اگر پوستری میبینی که رویش نوشته: «میتوانی هر کاری دلت خواست توی کتابخانه بکنی!» یعنی میتوانی بنشینی و کتاب بخوانی و توی دنیای خیالاتت بچرخی. اصلاً معنیاش این نیست که میتوانی با خودت سیرک به کتابخانه بیاوری! اما ماگنولیا به کتابدار میگوید که اصلاً نگران نباشد، چون همهی قوانینِ کتابخانه را میداند و قول میدهد توی سیرکی که قرار است آنجا راه بیندازد، هیچ سروصدایی نشود. ماگنولیا میگوید این سیرک، امن است و به همه خوش میگذرد و قسم میخورد که فقط توی دلش سروصدا کند!
مدت هاست که از حمله ی هیولاها به زمین می گذرد و بعد اتفاقات زیادی افتاده که هرکدام می توانند در این شرایط غیرعادی و عجیب و غریب باشند، مثلا اتفاقی که درست با شروع داستان هیولای کابوس رخ می دهد؛ در حالی که آخرین بچه های زمین در حال رقابت اند ناگهان از ایستگاه آتش نشانی صدای یک انسان به گوش می رسد و این بسیار دیوانه کننده است چون زمان زیادی است که بچه ها به غیر از صدای خودشان صدای هیچ انسان دیگری را نشنیده اند، شاید شرایط خطرناکی در انتظار جک و دوستانش است!
مگنس و الکس یادداشت رازآلودی را در خانهی دایی رندولف پیدا میکنند که ممکن است کلیدِ شکست دادن لوکی باشد. آنها به والهالا برمیگردند و همراه گروه همیشگیشان راه میافتند تا از اقیانوس بگذرند، به جهانهای مختلف سفر کنند و جلوی حرکت کشتیِ لوکی و آغاز راگناروک را بگیرند. آنها در طول سفر خود به سوی لنگرگاهِ کشتیِ مردگان، ناچار میشوند یادداشت رندولف را رمزگشایی کنند و برای به دست آوردن آنچه که برای شکست دادن لوکی لازم است، بارها با مرگ رودررو شوند و از سد ایزدان خشمگین، غولهای فریبکار و انواع موجودات جادویی و افسانهای بگذرند.
دنیای اطراف ما پر از چیزهای متفاوت است و همین تفاوتهاست که دنیا را زیبا کرده.
بعضی حیوانها بزرگ هستند، بعضیها کوچک. بعضی از انسانها جوان هستند، بعضیها پیر. ما در این کتاب متضادها را یاد میگیریم.
متضادهایی که زمین را جذاب و دوستداشتنی کرده است!