دوازده سال پس از چیرگی پل مودب، پیشوای پیشگو، بر غاصبان ملک دوکی اش و تکیه زدنش بر سریر سیادت نه فقظ تلماسه که تمام کائنات جهان زخم خورده سرانجام از بستر بهت برخاسته و بنای انتقام می گذارد اختیه ی بنه جسریت محروم از حاصل دسترنجی چندین و چند نسله و تشنه ی بازپس گیری اش زیر سایه ی ساتر سکانداران اتحادیه ی فضاپیمایی دست یاری به برادر ناتنی اش تشکیلات علم محور و اخلاق گریز بنه تلایلکس می دهد تا بلکه بتوانند این دیو دنیا خوار را با دشنه ی دسیسه از پا درآورند و با مهره ی غریب دوستی بازگشته از عالم مرگ کیش و ماتش کنند غافل از آن که شاه در جدالی تلخ و شیرین با رقیبی به غایت قهارتر است: تقدیر...
اسپلینترسل
هیچ عملیاتی ساده نیست. همه چالش های خودشان را دارند. نمی توانم همه چیز را طبق برنامه انجام دهم، ولی باید مطمئن شوم که کارم را نامرئی انجام داده ام. اسپلینترسل بودن، فقط به همین موضوع بستگی دارد. هیچ ردپایی به جا نگذار. وارد شو. خارج شو کار تمام. یک اسپلینترسل تنها کار میکند. گروهی از راه دور وضعیت من را زیر نظر دارند و از من حمایت میکنند. حرفه ای هایی که کارشان را خیلی خوب بلدند. ولی من هستم که در خط آتش قرار دارم. به هر حرکتی باید آن قدر فکر کنم که انگار محل عملیات یک صفحه شطرنج بزرگ است. یک اشتباه کوچک میتواند مرگبار باشد. دوست دارم فکر کنم که اشتباه نمیکنم.
هیچ عملیاتی ساده نیست. همه چالش های خودشان را دارند. نمی توانم همه چیز را طبق برنامه انجام دهم، ولی باید مطمئن شوم که کارم را نامرئی انجام داده ام. اسپلینترسل بودن، فقط به همین موضوع بستگی دارد. هیچ ردپایی به جا نگذار. وارد شو. خارج شو کار تمام. یک اسپلینترسل تنها کار میکند. گروهی از راه دور وضعیت من را زیر نظر دارند و از من حمایت میکنند. حرفه ای هایی که کارشان را خیلی خوب بلدند. ولی من هستم که در خط آتش قرار دارم. به هر حرکتی باید آن قدر فکر کنم که انگار محل عملیات یک صفحه شطرنج بزرگ است. یک اشتباه کوچک میتواند مرگبار باشد. دوست دارم فکر کنم که اشتباه نمیکنم.