رمان نوجوان (سرخ باد)
همه ی اهل خانه در فکر و خیال شیرینی غوطه ور بودیم که آن ماجرای عجیب و غریب و دور از انتظار، پیش آمد.
مادرم نشسته بود توی خاک و خوله های وسط حیاط و چنان زار میزد که کوچه و خانه را گذاشته بود روی سرش.
مانده بودم که چه شده؟ مگر چه کار کرده بودیم؟
همه ی اهل خانه در فکر و خیال شیرینی غوطه ور بودیم که آن ماجرای عجیب و غریب و دور از انتظار، پیش آمد.
مادرم نشسته بود توی خاک و خوله های وسط حیاط و چنان زار میزد که کوچه و خانه را گذاشته بود روی سرش.
مانده بودم که چه شده؟ مگر چه کار کرده بودیم؟
چهره ی مامور بر افروخته بود. مادربزرگ که سینه اش خس خس صدا می داد. به گریه افتاد و به سرش کوبید. فقط می دانستم که بابام تقصیری ندارد و همه ی ماجرا، از آن چایخانه ی لعنتی آغاز شده و آن همه گرفتاری.