قصر نه پنجره
ساقی گفت: اون فقط خوابهای خوب رو به مردم هدیه میده. خوابهای بد رو هم توی بانک جمع میکنه تا مردم شاد زندگی کنند. به مردم کمک میکنه به آرزوهاشون برسن. یه نگاهی به شهر بندازین! کجا دیدین شهری آپارتمانهاش مثل بستنی و پشمک باشن؟ وسط شهر زمین طالبی داشته باشند؟ یا زمین فوتبالش مثل یه بالش نرم باشه؟ کجا دیدین مردم سنگکهایی مثل کیک داشته باشن؟ یا بیشتر خیابانهاشون سُرسُره باشه؟ خُب، این فکرها از توی خوابهای صاحب قصر سفید بیرون اومده.
ساقیِ کوچولو، دختر موفرفری و باهوش خانم حسابدار، با یک لیوان شیر در دستش، هر صبح از راه صورتی روی تپه بهسوی قصر نهپنجره، بالا میرود. راه صورتی از کنار جالیز طالبی قلی و ممدی میگذرد، دو تا از بچههای شهر بیا و ببین که خیلی کنجکاو هستند از راز صاحب قصر سر در بیاورند. آخر در شهر بیاوببین همهچیز به صاحب قصر ربط دارد. خانههای رویایی شهر را او میسازد. مغازهها پر از اختراعات جورواجور او است و مهمتر از همه مردم شهر عادت کرده اند خوابهای بدشان را به دستگاه رویاخوان او بدهند و بهجایش خوابهای خوب تحویل بگیرند. با این حال هیچوقت هیچکس او را ندیده است! هیچکس جز ساقی.
شجاعت، خانوادهدوستی، کتابخوانی و عشق به زندگی از مفاهیمی است که مخاطب کودک با خواندن قصر نهپنجره میآموزد و به ارزش آنها پی میبرد. اهمیت هوش و درایت در زندگی و زبر و زرنگ بودن و عمل به موقع از مفاهیم دیگری است که این کتاب پُرهیجان به مخاطب کودک خود میآموزد.