مایکل می تواند به بقیه شوک الکتریکی وارد کند، تایلور ذهن افراد را میخواند و آنها را ریبوت میکند، گایلی یک آهنربای انسانی است، ابیگیل با استفاده از الکتریسیته درد را از انسان دور میکند… این شخصیتها به علاوهی چند نوجوان دیگر که هرکدام قدرت الکتریکی خاص خودشان را دارند، قهرمانهای مجموعهی «مایکل وی» هستند و باید با سازمانی که میخواهد از قدرت آنها برای اهداف شرورانه استفاده کند، مبارزه کنند. در این مسیر آنها با خطرات و اتفاقات غیرقابلپیشبینی بسیاری روبهرو میشوند و هرکدام با قدرت خاصشان موانع مختلف را از سر راه برمیدارند. «مایکل وی» مجموعهای است پر از فرازونشیب، ماجراجویی و رمزوراز برای نوجوانهایی که هیجان را دوست دارند.
مایکل وی 7 (آخرین درخشش)
نبرد سهمگین هادس سرانجام با فداکاری مایکل به پایان رسیده است. الکتروکلن که در نبود مایکل و با از دست دادن تانر و جرواسو و پشت سر گذاشتن جنگ، بسیار خسته و درهمشکسته است، قصد دارد سوار بر ژول بهسرعت از جزیره و از دسترس هتچ دور شود.
هتچ که تعداد کثیری از نیروهایش را در جنگ از دست داده، با استفاده از محفظهی نجات، خودش را به جزیره نایک رسانده است تا فعالیتهای شرکت الجن را از سر بگیرد و دوباره نیروهایش را گرد هم بیاورد.
نبرد سهمگین هادس سرانجام با فداکاری مایکل به پایان رسیده است. الکتروکلن که در نبود مایکل و با از دست دادن تانر و جرواسو و پشت سر گذاشتن جنگ، بسیار خسته و درهمشکسته است، قصد دارد سوار بر ژول بهسرعت از جزیره و از دسترس هتچ دور شود.
هتچ که تعداد کثیری از نیروهایش را در جنگ از دست داده، با استفاده از محفظهی نجات، خودش را به جزیره نایک رسانده است تا فعالیتهای شرکت الجن را از سر بگیرد و دوباره نیروهایش را گرد هم بیاورد.
از طرفی دیگر اهالی تووالو به رهبری اِنل سالونی، نوهی نخست وزیر سابق، که در زندان هادس بود، در حال جمع کردن ارتش هستند تا بتوانند جزایرشان را از سلطهی الجن نجات دهند.
از همین نویسنده
مایل می تواند به بقیه شوک الکتریکی وارد کند، تایلور ذهن افراد را میخواند و آنها را ریبوت میکند، گایلی یک آهنربای انسانی است، ابیگیل با استفاده از الکتریسیته درد را از انسان دور میکند... این شخصیتها به علاوهی چند نوجوان دیگر که هرکدام قدرت الکتریکی خاص خودشان را دارند، قهرمانهای مجموعهی «مایکل وی» هستند و باید با سازمانی که میخواهد از قدرت آنها برای اهداف شرورانه استفاده کند، مبارزه کنند. در این مسیر آنها با خطرات و اتفاقات غیرقابلپیشبینی بسیاری روبهرو میشوند و هرکدام با قدرت خاصشان موانع مختلف را از سر راه برمیدارند. «مایکل وی» مجموعهای است پر از فرازونشیب، ماجراجویی و رمزوراز برای نوجوانهایی که هیجان را دوست دارند.
اثری است به قلم ریچارد پل اوانز، ترجمه فرانک معنوی امین و چاپ انتشارات پرتقال. این کتاب روایت کننده ی ماجرایی هیجان انگیز، پر پیچ و خم و فانتزی از پسری به نام مایکل وی و گروهی به نام الکتروکلن است که همگی آن ها به جرم اقدامات تروریستی دستگیر شده اند، به غیر از مایکل. هتچ موجودی پلید و خودکامه است که برای دستیابی به سلطه جهانی تلاش می کند و توقف او تنها با فعالیت اعضای گروه الکتروکلن امکان پذیر است. مایکل باید دوستانش را نجات دهد و به نبرد با آمپر برخیزد اما این تمام ماجرا نیست، زیرا هتچ با نیرویی گسترده آماده مقابله با آن هاست.
درباره کتاب کتاب قانون الجن (راهنمایی برای طرف داران مایکل وی):
اگر الکتروکلن میخواهد الجن را شکست دهد باید هرچه میتواند دربارهشان اطلاعات جمع کند. این کتاب نقطهی خوبی برای شروع این کار است.
هرچه باید دربارهی این نگهبانان بدانید را در کتاب قانون الجن خواهید یافت؛ چه یونیفرمی به تن میکنند، فرماندهان چه کسانی هستند و نافرمانی چه مجازاتی در پی دارد.
سایر کتاب های همین ناشر
به نظر شما یک موجود جاودان را چطور میشود تنبیه کرد؟ شاید آدمیزاد شدن تنبیه خوبی باشد... آپولو پیش از این، یکی از ایزدان المپ بود که چون پدرش زئوس را عصبانی کرد، از المپ بیرونش کردند و به آدمیزاد تبدیل شد. حالا به خاطر این تنبیه، او به شکل یک پسر نوجوان به شهر نیویورک سقوط کرده وباید یاد بگیرد چطور روی زمین از خودش مراقبت کند. آپولو که دشمنان زیادی هم در بین هیولاها ودیوها و ایزدان دارد، برای بازگشت به زادگاهش باید سعی کند دوباره نظر زئوس را جلب کند. اما بدون داشتن قدرتهای ایزدی و جاودانگی، اینکار چطور ممکن است؟
خانوادهی کِلی، در شهر کوچک ماریویل در کارولینای شمالی زندگی میکنند و مثل اکثر مردم شهر به کار کشاورزی و مزرعهداری مشغولند.سوزانه، مادر دِلا به بیماری اسکیزوفرنی و وسواس دچار است. با فوت پدر سوزانه این بیماری تشدید و منجر به بستریشدن سوزانه میشود، ولی بعد از آن دوباره با تجویز داروهای متفاوت بیماری کنترل میشود تا اینکه با تولد مایلی، فرزند کوچک خانواده، بیماری سوزانه دوباره شدت میگیرد تا جایی که داروها دیگر تأثیری ندارند و سوزانه چند ماهی نیز از مصرف آنها سر باز میزند. سوزانه رفتارهای عجیبی از خود نشان میدهد و این تازه آغاز ماجراست...
در داستان «حمله توالتهای سخنگو» که دومین داستان از این سری مجموعههاست، جرج و هارلد قرار است در همایش مخترعان مدرسه شرکت کنند و چیزی تازه اختراع کنند؛ اما اتفاقات جوری رقم میخورد که توالتهایی آدمخوار متولد میشوند و باقی ماجراها... .
"«کاپیتان زیرشلواری» نام مجموعه داستانهایی است که اتفاقاتش را مدیر یک مدرسه و دو شاگرد دبستانی شرور رقم میزنند. مدیر مدرسه تصادفی به دست این دو پسربچهی شیطان هیپنوتیزم شده و کارهای عجیبوغریب میکند. هرچند جورج و هارولد، اولینبار از هیپنوتیزم کردن مدیر سختگیر و بداخلاق مدرسه خوشحال بهنظر میرسند، اما این کار بعدها برایشان دردسرهای بزرگی درست میکند. نویسنده کتاب براساس آنچه از گذشته خودش تعریف میکند
من (اِیبی) و دوستانم دور هم جمع شدهایم تا برای کار گروهی کلاسمان موضوعی انتخاب کنیم؛ ناگهان گردبادی میوزد و ما از داستان جادوگر شهر اُز سر درمیآوریم! در آنجا دوروتی را میبینیم که او هم مثل ما با گردباد از مزرعهاش به وسط این قصه آمده اما بسیار نگران است و میخواهد زودتر به خانهاش برگردد. اما این بار به خانه برگشتن چندان هم آسان نیست...
با من و دوستانم در این قصهی تازه همراه شو.
دو خط شاهنامه از ضحاک
اگر میخواهی پادشاه عجیب را بشناسی، بروی توی آشپزخانه ی سلطنتی اش ببینی چه خبر است، سوار شانههایش بشوی و دنیا را از چشم او تماشا کنی، با او بجنگی و توی کوه اسیرش کنی، پس این کتاب را بردار و بخوان.
این کتاب دربردارنده داستان پسری به نام زک و خانواده اش است که مدت هاست از زمین به سیاره ی نبولون مهاجرت کرده اند. امسال قرار است پژوهشکده چرخ دنده ها پذیرای نمایشگاه علوم بین کهکشانی باشد و در مدرسه ای که زک در آن درس می خواند برگزار شود؛ او می خواهد بهترین پروژه علمی را ارائه دهد تا بتواند جام امسال را برنده شود، اما مشکلاتی سر راهش قرار می گیرد که باید آن ها را از بین ببرد!
یه دونه خورشید اون بالاس
یه سنجاقک این پایینه
یه سینه سرخ توی لونه ست
موش یه دونه توت میبینه
خرسی میگه موش کوچولو
دور ما پر از عدده
یکی از سرمایههای بزرگ ما آدمها احساساتمونه. با مرکز وجود (قلب) و احساساتمونه که با جهان هستی و موجودات و آدمهای دیگه ارتباط برقرار میکنیم؛ و این یه مهارت بزرگه که بتونیم کنترلشون کنیم.
«گاستون» یه اسب تکشاخ کوچولوئه که پر از احساسات مختلفه، درست مثل همهی ما. بعضی وقتها راضیه، بعضی وقتها نه. بعضی وقتها عصبانیه، بعضی وقتها غمگین اما خب بیشتر وقتها شاد و خندونه و دوست داره با دوستهاش بازی کنه.
گاستون یه ویژگی جادویی خیلی جذاب و باحال و کمککننده داره: یال جادویی!
قصر كه به تازگي كارهاي عجيب و غريبي مي كند، برجي را كه شاهدخت سيلي، شاهزاده لولاث، لايلا و رالف در آن پناه گرفته اند، از اسلين به آركوور باشكوه مي آورد. آن ها كه در دنيايي جديد و متفاوت پاگذاشته اند، بايد براي بازگشت به خانه و نجات قصر، قسمت گمشده ي چشم متعلق به قلب قصر را پيدا كنند. جستجويي كه ماجراهاي هيجاني بسياري را برايشان رقم مي زند.
هری پاتر و فرزند نفرین شده
هری پاتر بودن هیچوقت آسان نبوده و حتی حالا هم پس از گذشت نوزده سال آسانتر نشده است. حالا سه فرزند او دانشآموز هاگوارتز شدهاند و خودش در وزارت سحر و جادو مشغول به کار است. در حالی که هری با گذشتهای دست به گریبان است که او را رها نمیکند، جوانترین پسرش آلبوس باید با بار سنگین میراثی خانوادگی که هرگز خواستار آن نبوده، دست و پنجه نرم کند. در حالی که گذشته و حال بهطور خطرناکی با هم پیوند میخورند، این پدر و پسر هر دو متوجه حقیقتی ناخوشایند میشوند: گاهی تاریکی از جایی فرا میرسد که انتظار آن نمیرود.
بن ریپلی شرور میشود وقتی بن از مدرسهی جاسوسی اخراج میشود سازمان تبهکار اسپایدر او را برای برنامهی آموزشیاش استخدام میکند. بن به امید اینکه بتواند بهعنوان یک جاسوس دوجانبه برای آدم خوبها کار کند، پیشنهاد اسپایدر را قبول میکند. همانطور که بن حدس زده بود. اسپایدر یک نقشهی بسیار بزرگ و شیطانی کشیده. آیا بن میتواند قبل از اینکه خیلی دیر شود. بفهمداسپایدر چه خیالی دارد؟ و آیا میتواند بدون اینکه شست اسپایدر خبردار شود، دستشان را برای آدم خوبها رو کند؟
به قلم یک معلم علوم نوشته شده، پس عجیب نیست اگر آزمایشات علوم از گوشه و کنار آن سر در بیاورند.
زویی و گربه اش ساسافراس همیشه منتظر به صدا در آمدن زنگ جادویی در هستند، تا بتوانند به یک حیوان جادویی کمک کنند و ماجرای هیجان انگیزی را تجربه کنند. این بار وقتی آن ها به کمک مامان زویی مشغول درست کردن ماست خانگی هستند خانه تکان عجیبی می خورد و بعد از آن سر و کله یک اسب شاخدار پیدا می شود که خیلی حالش بد است و نیاز به کمک شان دارد.
این کتاب ماجرای دیگری از کمیسر کلیکر و همکاران حرفه ای او که قبلا خلافکارانی ماهر و زبردست بوده اند اما حالا به شغل شریف هتلداری مشغول شده اند در خود جای داده است. یک دزدی مسلحانه در یکی از بانک های منطقه اتفاق افتاده است که البته ناموفق بوده اما سارق از محل جرم گریخته است و این در حالی است که نشانه های دزد مسلح مو به مو با کمیسر کلیکر می خواند و آن چه شاهدان ماجرا اعتراف کرده باعث گرفتار شدن کمیسر و بازداشت او شده است. شش خلافکار سابق وقتی از ماجرا باخبر می شوند حسابی عصبانی می شوند و حالا باید استعدادهای ویژه ی خودشان را به کار بگیرند و قضیه را حل و فصل کنند.
یک دوست جدید زندی!
زک یک روز که مدرسه میرود، شوکه میشود. یک نفر روی صندلیاش نشسته است. این همکلاسی جدید به اسم ال، بزرگ و بنفش است و پنجتا چشم دارد! زک فکر میکند هیولاست و میترسد. ولی خیلی زود متوجه میشود این «هیولا»، نهتنها مهربان و بامحبت است، بلکه از خیلی جهات هم شبیه خودش است! زگ یاد میگیرد اینکه ال قیافهی متفاوتی دارد، دلیل نمیشود که عجیب و ترسناک هم باشد
دختر رویا پرداز بامزه و خیلی هم شجاع یک گربه ی ملوس نه! یک دختر خانوم این دری خانم یه وروجک واقعیه
«افسانهها یخ میزنند... بااینکه من و برادرم تصمیم گرفته بودیم بیخیال آینهی جادویی بشویم، گربهی کوچکمان نقشهی دیگری داشت. او پرید توی آینه و ما چارهای نداشتیم جز اینکه دنبالش برویم. وقتی به جمهوری کولاک رسیدیم، فهمیدیم که احتمالاً به قصهی ملکهی برفی آمدهایم. جالب اینجاست که این قصه اصلاً شبیه فیلمش نیست. ملکهی برفی واقعاً بدجنس است و گربهی ما را تبدیل به یک مجسمهی یخی میکند. برای همین ما باید: يخ دوست پشمالویمان را آب کنیم. . سوار یک گوزن پرحرف بشویم. اسکی روی یخ یاد بگیریم. از دست دارو دستهی دزدها فرار کنیم. تازه اگر مراقب نباشیم... ممکن است یخ بزنیم!»
در این جلد از مجموعهی خطخطی، کودک با مهارت دست گرفتنِ مداد آشنا میشود. فعالیتها شامل ماز (هزارتو) و پررنگ کردن خطچین هستند و تمامی تمرکز کتاب بر این است که کودک بتواند مداد را صحیح در دست بگیرد، درست خط بکشد و هر فعالیت را به خوبی به پایان برساند.
آدم های معمولی دنیا را تغییر می دهند (من لئوناردو داوینچی هستم!)
من لئونارد. داوینچی هستم
و باور دارم که ایده های جدید زیبا هستند.
درباره کتاب قصه های همیشگی 6 (آخرین نبرد):
قرار است در یک کتابفروشی برای تولد هشتادسالگی نویسندهی بسیار محبوبی به نام کانر بیلی جشنی برگزار شود. طرفداران او یکییکی سؤالات خود را مطرح میکنند و آقای نویسنده هم با خوشرویی جواب آنها را میدهد. اما وقتی دختر کوچکی از بین حضار از او در مورد خواهرش، الکس، سؤال میکند و میخواهد بداند چه اتفاقی برای او افتاده و حالا کجاست، کانر هرقدر که فکر میکند نمیتواند به خاطر بیاورد که چه اتفاقی برای خواهرش افتاده. پس تصمیم میگیرد به خانه برود و کتابهای خودش را بخواند تا بفهمد الکس کجاست. اما همان زمان اتفاقی در کتابخانه میافتد. اتفاقی که بیارتباط به داستان الکس نیست.
مجموعه ي جذاب و دوست داشتني قصه ها عوض مي شوند روايتگر ماجراهاي خواهر و برادری است که توسط آينه ي جادوييشان و پري مهرباني كه داخل آن زندگي مي كند، به دلايلي به سرزمين قصه ها و داستان هايي همچون سیندرلا، ديو و دلبر، علاءالدین، شاهزاد نخود فرنگی و… سفر مي كنند، اما قصه اي که وارد آن می شوند كمي متفاوت با داستان اصلی است و هربار آن ها را به چالش می كشد. این دفعه ایبی و دوستانش يعني فرانكي، رابين و پني پس از افتادن فرانكي در چاله ي مرموز پشت خانه ي پني، وارد سرزمين عجايب مي شوند و براي برگشتن به خانه به دنبال فرانكي مي گردند. آن ها درپي يافتن نشانه اي از فرانكي، با كلاه دوز ديوانه، ملكه بدجنس، گربه سخن گو و آليس ديدار مي كنند.
قدرت جادویی داشتن خیلی خوب است، اما جادوی چپکی داشتن چطور؟! فقط این چند نمونه را در نظر بگیرید:
- مثلاً به جای اینکه به اژدها یا بچهگربه تبدیل شوید، به یک چیز قاطیپاطی از ترکیب اژدها و گربه تبدیل شوید، یک چیزی تو مایههای گراژدها!!
- یا مثلاً وقتی قرار است با انگشتانتان آتش درست کنید، همهجا را یخبندان کنید!
- یا به جای اینکه درستوحسابی پرواز کنید، همهاش توی هوا شناور بمانید، به در و دیوار بخورید و روی سقف بنشینید!
- و یا به چیزی تبدیل شوید که ... وای، بهتر است دیگر ادامه ندهیم!!!!
نری، الیوت، آندرس و بکس فقط چهارتا از دانشآموزهای کلاس جادوی وارونه هستند. کلاس جادوی وارونه، درسهایش غیرمعمولی و دانش آموزانش غیرقابل پیشبینیاند. جادویشان هم دوست دارد توی بدترین زمان ممکن، چپکی از آب دربیاید!
این بار، دوست زویی غلاف دانهی یک گیاه جادویی را نزدیک خانهاش پیدا میکند و آن را پیش زویی میبرد. زویی و دوستش نگرانند که این گیاه در حال انقراض باشد، برای همین تلاش میکنند تا دانههای آن را پرورش بدهند؛ ولی مشکل اینجاست که آنها نمیدانند این گیاه کجا و تحت چه شرایطی رشد میکند و برای همین هم مثل همیشه شروع میکنند به آزمایش کردن و تحقیق. اما نمیدانند که با هر آزمایش ممکن است آن دانهها را از دست بدهند…