نیمه شب، وقتی نوبت نگهبانی هرمیون شد برف میبارید. خوابهای هری در هم برهم و آزارنده بود: یکسره نجینی به خوابش میآمد و میرفت، ابتدا از درون انگشتری غولپیکر و ترک خورده، سپس از داخل تاج گل کریسمس. بارها وحشت زده از خواب پرید، با این اطمینان که کسی از فاصلهای دور، او را صدا زده، و با این تصور که صدای وزش باد در گرداگرد چادر، صدای گامهای کسی است.
برجیس را بخر !
کودکی ده ساله بودم. عاشق کتاب خواندن، مخصوصا کتاب های علمی و کتاب های ستاره شناسی. در کتابخانه ی محلمان عضو شدم که پر از این جور کتاب ها بود. کتابی به امانت گرفتم و به خانه آمدم. کتابی به نام «انسان در فضا» نوشته ی آیزاک آسیموف. آن نخستین کتابی بود که از آیزاک می خواندم. چقدر روان و لذت بخش بود. عصر همان روز مادرم پرسید: «این کتاب رو می خونی، چیزی هم می فهمی؟» با غرور گفتم: «پس چی که می فهمم! تمومش هم کردم!» جادوی آیزاک آسیموف اثر کرد.
کودکی ده ساله بودم. عاشق کتاب خواندن، مخصوصا کتاب های علمی و کتاب های ستاره شناسی. در کتابخانه ی محلمان عضو شدم که پر از این جور کتاب ها بود. کتابی به امانت گرفتم و به خانه آمدم. کتابی به نام «انسان در فضا» نوشته ی آیزاک آسیموف. آن نخستین کتابی بود که از آیزاک می خواندم. چقدر روان و لذت بخش بود. عصر همان روز مادرم پرسید: «این کتاب رو می خونی، چیزی هم می فهمی؟» با غرور گفتم: «پس چی که می فهمم! تمومش هم کردم!» جادوی آیزاک آسیموف اثر کرد. از آن روز، تاکنون بیش از 25سال گذشته و من عملا در تمام این مدت با کتابهای آیزاک زندگی کرده ام و حساب چیزهایی که از او آموخته ام، از دستم در رفته است. هنوز که هنوز است، اولویت اولم برای کتاب خریدن و کتاب خواندن آیزاک آسیموف است و اگر کتابی از او ببینم که در کتابخانه ام نباشد، برای خریدن آن حتی یک لحظه هم تردید نخواهم کرد.