جمال از صبح برای خریدن دستهگل مراسم عقدش به گلستان رفته و هنوز برنگشته است. تاریکی شب دلستان را در خود گرفته و صدای روزهی گرگها از دور به گوش میرسد. گلپسند پشت پنجره ایستاده و با چشمانی نگران کوچه را میپاید؛ هیچ خبری از جمال نیست…
قصه های شیرین دلستان و گلستان 2 (چوپان و پلیس)
دلستان روستایی است در پای «بلندگوه». خاک خوبی دارد. بیشتر مردم دلستان یا کوزه گرند یا کوزه فروش. بعضی از کوزه های ساخت دلستان، سال هاست که در دورترین جاهای دنیا، دست به دست می شود و هنوز مشتری دارد. پشت بلند کوه روستایی است به نام گلستان.
قصه های شیرین دلستان و گلستان 2 (چوپان و پلیس)
دلستان روستایی است در پای «بلندگوه». خاک خوبی دارد. بیشتر مردم دلستان یا کوزه گرند یا کوزه فروش. بعضی از کوزه های ساخت دلستان، سال هاست که در دورترین جاهای دنیا، دست به دست می شود و هنوز مشتری دارد. پشت بلند کوه روستایی است به نام گلستان. مردم گلستان با آب چشمه های جوشان بلند کوه که به سمت روستای شان جاری است، گل پرورش می دهند و از این راه روزگار می گذرانند. دلستان و گلستان مردمانی باصفا و کوشا دارند با آرزوها و رسم ها و خوبی ها و بدی هایی شبیه همه ی مردم دنیا. قصه ها و غصه های این مردم، خواندنی و ماندنی است.