کمتر کودکی است که شعری از مصطفی رحماندوست از برَ نباشد یا کتابی از او در کتابخانهاش نداشته باشد.
رحماندوست اما این بار در تک تک شعرهای این مجموعه با خداوند بخشنده و مهربان حرف میزند و با زبانی صمیمی و دلنشین او را کودکانه نیایش میکند.
پنج تا انگشت بودند که... (بازی ها)
در این کتاب.پنج قصۀ ترانهای میخوانید که محور همۀ آنها بازیهای کودکانه است. دست فرزندتان را در دست خود بگیرید و با تکتن دادن یک یک انگشتهایش، به خواندن ترانه ها بپردازید. در بازی آخر،انگشت های فرزندتان را مثل حالت راه رفتن روی کف دست خودتان به حرکت دراورید. اجازه بدهید او نیز با انگشت ها و دست شما بازی کند.
از همین نویسنده
مثل در ادبیات ما جایگاه ویژهای دارد. هر مثلی به خودی خود تاریخ فشردهای است که مردم امروز را به ریشههای فرهنگی گذشته کشورمان پیوند میزند. مثلها بسیار ارزشمندند، زیرا عمری به درازی عمر انسان دارند.
سایر کتاب های همین ناشر
لوسی به قدری از هیولا قصه ساخته است و برای دوستان و خانواده اش تعریف کرده که دیگر حوصله همه آنها را سر برده است اما یک روز لوسی یک هیولای واقعی و زنده را میبیند:آقای کتابدار! حیف که لوسی با داستان هایش همه چیز را خراب کرده و دیگر کسی حرف های او را باور نمیکند،اما هیولا او را می شناسد.
با داستان های مجموعه «ترس و لرز»واقعا مو به تن آدم سیخ میشود.دختر و پسرهای معمولی،ولی شجاع و کنجکاو تجربه های بسیار ترسناکی میکنند... دنی و استفانی میخواهند سر از خانه ترسناک بالای تپه در بیاورند و راز روح بی سر را کشف کنند.اما روح بی سر بسیار پیچیده عمل میکند
با داستان های مجموعه«ترس و لرز»واقعا مو به تن آدم سیخ میشود.دختر و پسرهای معمولی،ولی شجاع و کنجکاو با داستان تجربه های بسیار ترسناکی را از سر میگذرانند... از وقتی آن پسر همسایه هنا شده،اتفاقات عجیب و مرموزی در محله می افتد.اصلا خانواده دنی کی اسباب کشی کردند؟آن خانه که تا دیشب خالی بود؟چرا هنوز هم ظاهرش مثل خانه های متروک است؟ هنا نمیتواند جواب سوال هایش را از همسایه اش بگیرد. جون او مدام غیب میشود.خیلی هم رنگ پریده است... نکند همسایه اش روح باشد
مجموعه ترس وارز واقعا پشت خواننده را می لرزاند..در هریک از داستان های این مجموعه با چند دختر و پسر کنجکاو و شجاع آشنا میشوید و پا به پای آنها،ماجراهای ترسناکی را پشت سر میگذارید. گیب در تونل های زیر زمینی و پیچ در پیچ یکی از اهرام مصر،سرگرم کشف و جستجوست.اما او تنها نیست؛غیر از خودش،کسی...یا چیزی در آن هرم است.
مجموعه ترس و لرز واقعا پشت خواننده را می لرزاند. در هر یک از داستان های این مجموعه با چند دختر و پسر کنجکاو و شجاع آشنا می شوید و پا به پای آنها ماجراهای ترسناکی را پشت سر می گذارید. گیاه زنده... آدم های مرده؟ دکتر بروار در زیرزمین خانه اش گیاهان مختلفی را آزمایش می کند. او معتقد است که این کار خطری ندارد اما مارگارت و کیسی با دیدن گیاهان غول پیکر؛ نگران می شوند. از طرفی پدر هم عادت گذشته اش را از دست داده و بیشتر کارهایش گیاهی شده اند. همه اینها بخشی از آزمایش های بی خطر پدر هستند یا...؟
مجموعه ترس وارز واقعا پشت خواننده را می لرزاند..در هریک از داستان های این مجموعه با چند دختر و پسر کنجکاو و شجاع آشنا میشوید و پا به پای آنها،ماجراهای ترسناکی را پشت سر میگذارید. خانم ماآرف از پشت میزش آمد بیرون.پاهای برهنه و خیسش روی موکت شلپ شلپ صدا کرد.چند بار دور من چرخید و با چشم های قهوه ای اش مرا با اشتها برانداز کرد. شکمش با صدای بلند،با صدایی شبیه خالی شدن آب وان حمام،قار و قور کرد و مرا از جا پراند. شما نباید این کاررو بکنید!این...کار انسانی نیست! معلم جدید من نیشش را بازتر کرد و گفت:«من که انسان نیستم،هیولام!»
مجموعه ترس و لرز واقعا پشت خواننده را می لرزاند. در هر یک از داستان های این مجموعه با چند دختر و پسر کنجکاو و شجاع آشنا می شوید و پا به پای آنها ماجراهای ترسناکی را پشت سر می گذارید. از قدیم گفته اند دو تا سر بهتر از یکی کار می کند! مارک با یک سر خشکیده که قدرت عجیبی دارد. در جنگل گیر افتاده. همراه مارک در ماجراهای ترسناک و اسرار آمیز این داستان که دو میلیون نوجوان دیگر در سراسر دنیا آن را خوانده اند شرکت کنید
پارک وحشت هنوز هم پایگاه مجموعه ترس و لرز است،اما دیگر«تفریح_گاه»قهرمانهایش نیست.در شرایط جدید و با وجود جاناتان چیلر،ظاهرا«ترس_گاه»(برایش)اسم نامناسب تری است! ری گوردن خیلی دوست دارد برادر کوچکترش برندون را بترساند.کار سختی هم نیست،چون این پسر از همه چیز هم می ترسد،از صداهای بلند،از قطار وحشت و به خصوص از یک آدمک چوبی به نام اسلپی،که ری از مغازه جاناتان چیلر خریده. پدر و مادر ری فقط به این شرط به او اجازه دادند شب سال نو میهمانی بگیرد که دیگر سر به سر برادرش نگذارد.اما اتفاقات عجیب و بی رحمانه ای برای برندون می افتد که ظاهرا اسلپی در آنها دست دارد.یعنی ممکن است آن کلمه هایی که ری با صدای بلند خوانده،آدمک را زنده کرده باشد؟
دنگ...دنگ...دنگ...این صدای رنگ بیابانی است که در کوه و دشت میپیچد و کسی از راز آن آگاه نیست.مردم درباره اش قصه های زیادی ساخته اند،صدایش آدم ها را جادو میکند. هرکس صدای آن را بشنود افسون میشود و به دنبالش میشورد.آقای اسفندی معلمی است که تازه به روستا آمده. او میخواهد بداند آیا صدای زنگ بیابانی واقعا آدم ها را افسون میکند
پاسخگوی سوالات کلیدی پدر و مادرها در مورد خواب کودکان ارائه آخرین اطلاعات و تحقیقات پزشکی در مورد خواب کودکان دربرگیرنده اطلاعات از دوره نوزادی تا پیش از دبستان آموزش عادت های خوب خوابیدن برای همه زندگی
پاسخگوی سوالات کلیدی پدر و مادرها در مورد آرام کردن گریه های کودک ارائه آخرین اطلاعات و تحقیقات پزشکی در مورد چگونگی واکنش والدین در برابر گریه های کودک دربرگیرنده اطلاعات از دوره نوزادی تا پیش از دبستان
امروزه متخصصان معتقدند خودآموزی درباره اثرات زیانبخش مواد مخدر. کمک میکند تا افراد راهشان را درست انتخاب کنند. این کتاب به شما نمیگوید که چه کارهایی انجام ندهید،فقط به سادگی به شما میگوید وقتی از مواد مخدر استفاده میکنید،برایتان چه اتفاقی می افتد.
برای درست کردن پیتزای گلی، یک تکه گل را گلوله کن و بعد آن را فشار بده تا روی آن صاف شود. بعد آن راه به هشت قسمت مساوی تقسیم کن. سپس نخود فرنگی ها و سایر مواد خوراکی را روی پیتزا بچین.
مجموعه ترس وارز واقعا پشت خواننده را می لرزاند..در هریک از داستان های این مجموعه با چند دختر و پسر کنجکاو و شجاع آشنا میشوید و پا به پای آنها،ماجراهای ترسناکی را پشت سر میگذارید. جک دوست ندارد از کسی برتر باشد،او دوست ندارد با کسی مسابق هبدهد و همیشه میگذارد رقیبش در بازی با او برنده شود؛اما دوستی ویلسون و میا و رفتار ویلسون برای جک قابل تحمل نیست.ویلسون بر خلاف جک همیشه دوست دارد از دیگران برتر باشد. جک از ویلسون و میا عصبانی است.شبی با ناراحتی از خانه میا بیرون میرود و به طور اتفاقی کتابی کهنه و قدیمی را پیدا میکند. کتابی جادویی به نام درس پرواز...
ارائه توصیه های عملی برای پدران در مورد پرورش فرزندان. ضرح وظایف پدر از زمان بارداری همسر تا هفته ها و سال ها پس از تولد نوزاد راهنمایی کامل برای مردانی که تازه پدر شده اند یا در انتظار پدر شدن هستند.
فيلو به مامان گربه ها نزديك شد و گفت:
آهاي مامان گربه، چرا همه تو را دوست دارند؟
مامان گربه گفت: «ميو ميو! بچه گربه ها من را دوست دارند چون به آنها غذا مي دهم و از آنها مراقبت مي كنم!»
فيلو به گربه گفت: «اما من از هيچ كس مراقبت نمي كنم.»
سوف، دست فيلو را كشيد و گفت: «تو هميشه از من مراقبت نمي كني. گاهي هم من را روي زمين مي اندازي، اما من تو را دوست دارم. اصلا بيا برويم سراغ آن خرس كوچولوي پشمالو