روزی الاغی که درون پوستین شیری رفته و تغییر قیافه داده بود، داشت در جنگل پرسه می زد. او حیوانات ساده لوح و نادانی را که در بین راه می دید می ترساند و برای خودش سرگرمی درست می کرد. در میانه راه با روباهی برخورد کرد. شیر قلابی سعی کرد او را هم بترساند اما روباه که صدای عر عر الاغ به گوشش خورده بود با تعجب به او گفت: (اگر صدات این قدر نکره و نخراشیده نبود من هم مثل بقیه حیوانات حسابی می ترسیدم
165 قصه شبانه از حیوانات 2
روزگاری یک گله از غارهای وحشی روی یک درخت خیلی بلند زندگی می کردند. این درخت در یک در یک جنگل خیلی بزرگ در قله های کوه هیمالیا بود. درخت شاخه های پر از برگی داشت که مثل دست قوی بودند. در بین غازها یک پرنده بود که متوجه شد که یک گل پیچک کوچک در پای درخت وجود دارد.
175,000 تومان
مرجع:
9786008341239