كال بقيه روز نشست و با تمركز، ماسه جابه جا كرد. به جاي اينكه روش روز اولش را پيش بگيرد، هر ماسه اي را با تلاش جدا مي كرد، به زحمت بلندش مي كرد، با همه ي توان مغز خسته اش آن را هل مي داد و سر جايش مي گذاشت. آن روز كال به خودش اجازه داد آزمايش كند. او سعي كرد آرام تر به ماسه ها نزديك شود. سعي كرد به جاي اينكه ماسه ها را بلند كند، با ذهنش آن ها را بغلتاند. سعي كرد با هربار تمركز، تعداد بيشتري ماسه را جابه جا كند. او قبلا هم اين كار را كرده بود. روش او به اين شكل عمل مي كرد كه به جاي تمركز روي سيصد دانه شن جدا از هم، چند دانه شن را شبيه يك چيز واحد، مثلا ابر ماسه اي، تصور مي كرد.
ابزار فانی جلد اول (شهر استخوان بخش اول)
وقتی کلاری فری پانزد ساله به سمت کلوب پاندمونیوم در نیویورک می رفت،انتظار نداشت شاهد قتل باشد،چه برسد به این که قتل سه نوجوان پوشیده از خالکوبی باشد که با سلاح های عجیب و غریبشان عرض اندام می کردند. تازه وقتی جسد دود شد و رفت هوا،شوک و وحشت کلاری وصف شدنی نبود.خیلی زود زندگی کلاری زیرو رو شد.مادرش ناپدید شد و خودش به سختی از حمله هیولایی بدقواره جان سالم به در یرد و همان جا بود که با دنیای شکارچی های سایه آشنا شد:گروه محرمانه ای از جنگجویان که قسم خورده بودند تمام شیاطین را از دنیای انسان ها بیرون برانند و به دنیای خودشام برگردانند.اما چطور ممکن است انسانی از حمله ی شیاطین جان سالم به در ببرد؟و حتی موفق شود آن ها را بکشد !شکارچی های سایه دنبال پاسخ این سوال اند