كال بقيه روز نشست و با تمركز، ماسه جابه جا كرد. به جاي اينكه روش روز اولش را پيش بگيرد، هر ماسه اي را با تلاش جدا مي كرد، به زحمت بلندش مي كرد، با همه ي توان مغز خسته اش آن را هل مي داد و سر جايش مي گذاشت. آن روز كال به خودش اجازه داد آزمايش كند. او سعي كرد آرام تر به ماسه ها نزديك شود. سعي كرد به جاي اينكه ماسه ها را بلند كند، با ذهنش آن ها را بغلتاند. سعي كرد با هربار تمركز، تعداد بيشتري ماسه را جابه جا كند. او قبلا هم اين كار را كرده بود. روش او به اين شكل عمل مي كرد كه به جاي تمركز روي سيصد دانه شن جدا از هم، چند دانه شن را شبيه يك چيز واحد، مثلا ابر ماسه اي، تصور مي كرد.
ابزار فانی جلد اول (شهر استخوان بخش دوم)
کلاری فری از ته دل آرزو دارد زندگیاش به حالت عادی برگردد. اما وقتی شکارچی سایهای شیطانکش باشی، عادی بودن چه معنایی دارد؟ وقتی مادرت در کمای جادویی فرو رفته و ناگهان میتوانی موجوداتی زیرزمینی مثل گرگینهها و خونآشامها و پریزادها را ببینی؟ اگر کلاری دنیای شکارچیهای سایه را رها کند، میتواند زمان بیشتری را با بهترین دوستش، سایمون، سپری کند؛ اما دنیای شکارچیهای سایه آماده نیست تا او را رها کند؛ خصوصاً برادر خوشقیافه و اعصابخردکن و تازه پیداشدهاش، جیس. تنها شانس کلاری برای کمک به مادرش هم تعقیب کردن ولنتاین، شکارچی سایهی یاغی است که احتمالاً دیوانه، قطعاً شیطانصفت و همچنین، پدرش است.
به این شرایط پیچیده، قاتلی هم اضافه شده که بچههای زیرزمینی را در نیویورک به قتل میرساند. آیا ولنتاین پشت این قتلهاست؟ و اگر هست، قصدش چیست؟ وقتی دومین ابزار فانی ــ شمشیر ضمیر ــ هم دزدیده میشود، مفتش ترسناک برای بازرسی از راه میرسد و مستقیم میرود سراغ جیس.
در این دنبالهی نفسگیرِ «شهر استخوانها»، کاساندرا کلر دوباره خوانندهها را به دنیای تاریک زیرزمینی نیویورکسیتی میکشاند، جایی که قدرت مرگبارترین وسوسه است.