کتاب کتاب مرجع کودک و نوجوان 2 (نخستین فرهنگ نامه من) نوشته ی علی بشردانش توسط انتشارات قدیانی منتشر شده است.
دچار استرس می شویم ! چه کنیم ؟
در دنیای نگران کننده و پرجنب و جوش امروزی، بچه ها بیشتر از گذشته دچار استرس یا فشار روحی، روانی میشوند. استرس ممکن است آسیب های فراوانی به سلامت روانی بچه ها بزند و آن را به خطر اندازد. بسیاری از بچه ها از فشار روحی، روانی در زندگی خود آگاه نیستند و بیشتر وقت ها پنهان می ماند. شاید سبب آن است که حتی بسیاری از پدران،مادران یا معلمان نمی دانند که گاهی سردرد،دل درد، بدخوابی یا بی اشتهایی ممکن است نشانه استرس در فرزندان یا دانش آموزان آنان باشد. خواندن این کتاب نه تنها برای بچه ها،بلکه حتی برای بزرگترها هم سودمند است
سایر کتاب های همین ناشر
دایناسورها چه بزرگ باشند و چه کوچک همگی درنده وحشی و دیدنی هستند در این مجموعه داستان هایی خیال انگیز از انواع دایناسورها جمع شده است.دایناسور گرسنه ای که در پارکینگ گیر افتاده.دایناسور خانگی که خانواده اش را از سیل و طوفان نجات میدهد و دایناسور وحشتناکی که دوست دارد در هر وعده غذایش کسی را درسته قورت میدهد
همیشه کودکان از دنیای بزرگترها تصوراتی دارند که برای نزدیک تر کردن آن به واقعیت باید در دنیای آنها وارد شد، با رنگ و تصویر، که هرکدام بتوانند خودشان را به جای شخصیت اصلی ببینند. در این مجموعه، بچهها در همراهی با شخصیت های داستان، با اتفاقات تازهای آشنا می شوند. زبان قصه آنقدر دلنشین و جذاب است که گویی خود کودک در دنیا و فضای رنگارنگ قصه در گردش و بازی است. در پایان هر کتاب دو مورد جذاب وجود دارد، یکی سؤالهایی که شخصیت اصلی قصه از بچهها میپرسد و دیگری جایی برای چسباندن عکس کودک به جای شخصیت اصلی، در نظر گرفته شده است. بعد از خواندن این کتاب برای کودکان ( یا مطالعه کتاب توسط خود آنها) میتوانند با دنیای واقعی ارتباط بهتر و صحیح تری برقرار کنند.
این مجموعه به صورت ده جلد جداگانه نیز منتشر شده است:
1- خانم کلاغه و مار سیاه
2- درختی که حرف می زد
3- چشمه ای که مال ماه بود
4- موشی که دختر شد
5- مرد جهانگرد، مارخط خطی
6- زبرا و دوستانش
7- شیر و خرگوش دم سیاه
8- لاک پشتی در آسمان
9- ماهی خوار حیله گر، ماهی های خوش باور
10- دوستی شیر و شتر
این داستان دربارة زندگی سگی خانگی به نام باک است که ناگهان از سرزمینهای یخزدة شمال کانادا سر در میآورد. باک با زندگی وحشی و خشن جدیدش سازگار میشود؛ در کنار انسانها خشونت و بیرحمیهای بسیاری میبیند و انتقام تنها انسانی را که از او محبت دیده است میگیرد. ولی در پایان به سوی دنیایی میرود که واقعاً به آن تعلق دارد.
هوا سرد شده است. من همیشه خرده های نان را پشت پنجره می ریزم. آن وقت گنجشک ها می آیند و از دیدن آن همه غذا با خوشحالی روی پاهایشان می پرند.
من هم با مهربانی به آنها نگاه می کنم. وقتی گنجشک ها سیر می شوند، با نوک به شیشه پنجره می زنند و از من تشکر می کنند.
آن وقت من لبخند می زنم و دستم را برایشان تکان می دهم.
حسنی به زحمت چشم هایش را باز کرد. خمیازه ای کشید و گفت: «سلام!» باباجان گفت: «سلام به روی ماهت! حسنی جان... زود برو از سر کوچه یک کیلو پیاز بخر و زود برگرد. خانم جان می خواهد برای ظهر کوفته قلقلی درست کند.» حسنی غرغری کرد و از جا بلند شد و گفت: «اوه... حالا کو تا ظهر!» باباجان به او چشم غره رفت. حسنی هم دیگر حرفی نزد. شال و کلاه کرد و از خانه بیرون دوید. هوا خیلی خوب بود و حسنی فکر کرد که تا ظهر زمان زیادی است. به سرش زد که راه را دور بزند و از کوچه باغی برود.
نبرد هیولاها 19 - نیکسا زن مرگ آور مؤلف: آدام بلید مترجم: محمد قصاع 6 گانه طلسم آوانتیا تالادون چابک برگشته است! اما تام با وحشت میبیند که پدرش روح است. او برای نجات تالادون باید با هیولاهای روحی مبارزه کند و تکه های خرده شده ی طلسم آوانتیا را به دست آورد. نخستین هیولا، نیکسا، مرگ آفرین است. یعنی چهره های متفاوت و سلاح مرگ آور او باعث مرگ تام می شود؟
گروبز، شارك و میرآ و نه مرید دیگر به یكی از پایگاههای لمبها میروند. تا مطمئن شوند آیا آنها با لرد لاس و هیولاهای دموناتا همدست شدهاند یا نه. در پایگاه، مردی به نام آنتونی برایشان میگوید كه تحقیقات جدید مربوط به گرگنمایی در جزیرهای دورافتاده صورت میگیرد. مریدها با همراهی آنتونی به جزیره میروند، ولی آنجا با حقایق و خطرات جدیدی رو به رو میشوند. گروبز برای نجات جان افرادش باید تصمیمی بگیرد كه نمیداند چه تاوانی در پی دارد
دارن شان آزمونهای دشواری را پشت سر گذاشته و به شاهزادگی قبیله اشباح پذیرفته شده است. اما او اكنون باید با آزمونهای دیگری مواجه شود كه بیشتر به كابوس میمانند. بازگشت به مدرسه، پیدا كردن جنایتكاران خونآشامی كه در تاریكی شب انسانهای بیگناه را میكشند، یافتن ارباب شبحوارهها، و از همه دردناكتر، رویارویی دوباره با تلخیهای گذشته، از جمله این آزمونهای كابوس مانندند
در هریک از داستان های ساده و مصور این مجموعه، شخصیت هایی مانند شیر، پنگوئن، زرافه و کوالا با مشکلات گوناگونی مواجه میشوند. اما آنها به کمک یکدیگر و با شیوه هایی ساده وموثر مشکل خود را حل میکنند. نقاشی های شاد و رنگارنگ، این کتاب را جذاب تر کرده.
هیچ چیزی در مورد دهانه ی غار نمی دانست؛ جز اینکه راهی است که می توان از آن به جایی دیگر رفت. او هیچ مکان دیگری را نمی شناخت. بنابراین دهانه ی غار برای او دیوار بود؛ دیوار روشنایی. در حالی که خورشید در بیرون غار می تابید، این دیوار برای او خورشید دنیایش بود. آن دیوار روشنایی او را به طرف خودش می کشید؛ مثل شمعی که شب پره ای را مجذوب خود می کند. او مثل همیشه سعی می کرد به آن دست یابد. حیات به سرعت در درونش پر و بال می گرفت و او را به طرف آن دیوار روشنایی می کشید. حس کنجکاوی اش به او می گفت آن دیوار روشنایی راهی برای بیرون رفتن از غار است؛ راهی که مقدر شده بود توله گرگ خاکستری در ان قدم بگذارد. اما خودش از این امر آگاه نبود. او حتی نمی دانست دنیایی بیرون از غار هم وجود دارد.
انتشارات قدیانی منتشر کرد: دخترهای کوچک، در بازی های کودکانه خود به تجربه کردن می پردازند و این تجربه ها می تواند ابتدایی ترین اتفاق در تصمیم گیری برای شغل، مسیر و هدف آینده آنها باشد. نویسنده در این مجموعه توانسته در سه بخش جدا از هم با تصاویری به صورت عکس، برگرفته از دست ساخته های خمیریِ کریستل مک دیان، ارتباط بسیار خوبی با مخاطب برقرار کند. این مجموعه به تأیید وزارت آموزش و پرورش کشور رسیده و در کتابنامه رشد شماره ی 2 نیز معرفی شده است.
ژول ورن نویسنده ی فرانسوی قرن نوزدهم که صاحب نظران به او گشاینده ی افق ها لقب داده اند، آثار بی شماری دارد که تقریبا به تمام زبان های دنیا ترجمه شده است. او در فرانسه و سایر نقاط جهان و همچنین در ایران نیز از شهرت به سزایی برخوردار است... .
دارن شان شاهزاده اشباح، برای انجام ماموریتی كوهستان اشباح را ترك میكند كه شاید به مرگ او ختم شود. او یكی از برگزیدگانی است كه باید به تعقیب ارباب شبحوارهها برود. اگر او را نابود كند، پیروز است و اگر شكست بخورد، قبیله اشباح را به كام مرگ میبرد.
اولين بازي روز جمعه، بين دو تيم آلمان و اسپانيا بود. الماني ها در بازي قبل با دو گل چين را شكست داده و به طور مساوي با تيم گل بهار، سه امتيازي بودند. اما اسپانيا بازي را باخته و امتيازي نداشت. بازي خيلي خوب شروع شد. سالن شلوغ و پر هياهو بود. حالا يك سوم سالن را دخترها اشغال كرده بودند. دخترها طرفدار تيم اسپانيا بودند و پسرها تيم آلماني را تشويق مي كردند. اين وسط، مصطفي خيلي حرص مي خورد.
– باز بارك الله به دخترها.
مجتبي ريزه پرسيد: «چطور؟»
– پسر، تو چرا متوجه نيستي. بازي بعدي ما با آلماني هاست. اگر آنها اين بازي را ببرند، از ما سه امتياز جلو مي افتند. بايد لااقل اين بازي مساوي بشود.
لیف، باردار و جاسمین، هفت گوهر گمشده را پیدا كرده و آنها را روی كمربند دلتورا بازگرداندهاند. حالا این سه همسفر باید وارث تاج و تخت دلتورا را پیدا كنند. آنها میدانند كه فقط وارث حقیقی میتواند با استفاده از جادوی كمربند، ارباب سایهها را سرنگون كند. اما وارث از همان لحظه تولد، در جایی مخفی شده است و فقط كمربند میتواند مخفیگاه او را آشكار كند. همین كه جست و جوی دلتورا به نقطه اوج خود میرسد، اتفاقات تكاندهندهای، از پی هم رخ میدهند. خشم و قدرت ارباب سایهها نه تنها سه قهرمان دلتورا، بلكه افراد مورد علاقه آنها را نیز تهدید میكند