قدیانی
5,000 تومان
نگی همیشه نگران بود. وقتی می خواست به پیاده روی برود، نگران بود که باران ببارد. مادر می گفت: امروز هوا آفتابی است! آن وقت نگی نگران می شد که آفتاب پوست صورتش را بسوزاند. بعد هم کرم ضد آفتاب را روی صورتش خالی می کرد.
لطفا ابتدا وارد شوید.
ورود به سیستمیک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتمهای محبوب ایجاد کنید.
ورود به سیستم