دشمن دیگری است. دشمن خود ماست.
آنها این پایین هستند، آن بالا، داخل آسماناند، هیچ کجا دیده نمیشوند. زمین را میخواهند، میخواهند زمین مال خود ما باشد. برای پاکسازی ما آمدهاند، برای نجاتمان آمدهاند.
اما در زیر تمامی این معماها، حقیقتی نهفته است: به کَسی خیانت شده. به رینگر هم همینطور. به زامبی. به ناگت و به تمامی هفت و نیم میلیارد انسانی که روی سیارهمان زندگی میکردند. اول توسط دیگران مورد خیانت قرار گرفتهاند و بعد توسط خودمان.
در این روزهای آخر، بازماندگان زمین باید تصمیم بگیرند که کدام از اهمیت بیشتری برخوردار است: نجات خودشان... یا نجات آنچه از ما انسان میسازد...
لوکی (خاستگاه شرارت)
شخصیت اصلی کتاب پیش رو پسر جوانی به نام لوکی است که از بزرگی عقل و توانایی های اش به خود می بالد. لوکی طلسم های زیادی انجام می دهد اما کسی او را باور ندارد و همه گمان می کنند ذات او با بدی و تباهی آمیخته شده است. آمورا تنها کسی است که لوکی و قدرت های او را باور دارد. از طرفی آمورا تنها جادوپیشه ی آزگارد است که برای بدست آوردن شنل ساحره ی سلطنتی و منصب ملکه نورنز آسیا قدرتمند است و سعی می کند توانایی هایش را در برابر قدرت های لوکی مخفی نگه دارد. ولی لوکی همیشه به نترس بودن آمورا حسادت می کند. کم کم آمورا به سرزمینی دیگر تبعید می شود و لوکی با ناراحتی و عصبانیت در مسیری قرار می گیرد که قدرتهایش را به چالش می کشد …
شخصیت اصلی کتاب پیش رو پسر جوانی به نام لوکی است که از بزرگی عقل و توانایی های اش به خود می بالد. لوکی طلسم های زیادی انجام می دهد اما کسی او را باور ندارد و همه گمان می کنند ذات او با بدی و تباهی آمیخته شده است. آمورا تنها کسی است که لوکی و قدرت های او را باور دارد. از طرفی آمورا تنها جادوپیشه ی آزگارد است که برای بدست آوردن شنل ساحره ی سلطنتی و منصب ملکه نورنز آسیا قدرتمند است و سعی می کند توانایی هایش را در برابر قدرت های لوکی مخفی نگه دارد. ولی لوکی همیشه به نترس بودن آمورا حسادت می کند. کم کم آمورا به سرزمینی دیگر تبعید می شود و لوکی با ناراحتی و عصبانیت در مسیری قرار می گیرد که قدرتهایش را به چالش می کشد …