داستانهایی که در این کتاب روایت میشوند، به برخی از مسائل اخلاقی و اجتماعی مانند دقت و توجه به محیط پیرامون، عاقلانه تصمیم گرفتن، تلاش و پشتکار برای رسیدن به هدف اشاره می کند. تمامی شخصیتهای داستانها، حیوانات هستند...
آقا خروسه جلوی آیینه رفت. به تاجش نگاه کرد. دید چند تا از دندانههای تاجش کج شده. یک دندانهاش هم زخمی شده. گفت: «بهتر است تاجم را عوض کنم.» و رفت توی باغچه. پیش گلهای تاج خروس. به گلها گفت:«یکی از شما تاج من...
این کتاب رمانی از زندگی ملانصرالدین به روایت احمد عربلوست که کاری به جز طنزنویسی از دستش برنمیآید. عربلو در واقع از سر بیکاری، رمانی از «لئونید سالاویف»، نویسنده روسی را برداشته و دل و رودهاش را...
فرمان حمله میدهم و با سربازهایم به دشمن حمله میکنیم. یک دفعه چند خمپاره منفجر میشود و مثل توی فیلمها، اتاق پر از دود میشود.تاریکی خیلی بد است ولی من از تاریکی نمیترسم. مگر نه مامان؟ صدای مامان از توی قاب عکس...
کتاب «شب هزار و دوم دهقانی که زبان حیوانات را میفهمید و دو داستان دیگر» دیگر نوشتهی «حامد حبیبی و مهدی فاتحی» است. کتابی که پیش رو دارید در ادامهی قصههای هزار و یک شب است و ماجرا از این قرار است که در شب هزار و...
کتاب «شب هزار و دوم ماهیگیر و غول خمره و یک داستان» دیگر نوشتهی «حامد حبیبی و مهدی فاتحی» است. کتابی که پیش رو دارید در ادامهی قصههای هزار و یک شب است و ماجرا از این قرار است که در شب هزار و دوم حاکم، شهرزاد...
پایانی برای یک داستان و دو داستان دیگر شهرزاد به هزار و یک شب بسنده نکرد و داستان از شب هزار و دوم نیز ادامه یافت. روایتی که در آن فرزندان شهرزاد یعنی «آبنوس» ،«سیف الملوک » و «حیف الملوک» هم حضور دارند. روایتی سراسر...
دایره و مربع از زمانی که تنها یک نقطه و یک لکهی کوچک بودند، دوستان صمیمی هم بودهاند. ناگهان فرد جدیدی از راه میرسد: یک مثلث جذاب و هیجانانگیز! دایره و مربع، هر دو دوست دارند با مثلث دوست شوند و به همین خاطر...
شخصیت های این داستان شیرین بیان و جادوگر هستند. شیرینبیان خوب بلد است به خواستههایش برسد، جادوگر هم که خیلی بدجنس است و فقط میخواهد از شیرین بیان کار بکشد، اما نمیداند که شیرینبیان استعدادهای خاص خودش را دارد و...
سِیدی به زودی به کلاس دوم میرود. او بلد است ساعت را بخواند، حتی میتواند کتاب بخواند. خیلی چیزها بلد است ولی باز هم رفتن به کلاس دوم برایش اتفاقی بزرگ است. ایوا تازه میخواهد برود پیشدبستانی. این هم اتفاق بزرگی است...
سدی چشمش میافتد به گیسهای بلند ایوا که ژولی پولی شده. با خودش میگوید: «این موها زیادی بلندند. انگار تا حالا هیچکس کوتاهشان نکرده...وای! چه فکر بکری به سرم زد» و میدود به طرف حمام تا قیچی مامان رابردارد...
جولیا به شهر اسبابکشی کرده و توی یکخانهی کنار دریا ساکن شده. درست است که هنوز عصر نشده، هم آتش دارد، هم نان برشته و هم چای، اما دلش میخواهد چند تا مهمان هم داشته باشد. برای همین میرود سروقت ابزارها و رنگهایش و...