تاریکی او را احاطه کرد و تنها چیزی که شنید، صدای همهمهی مگسهای گرسنه بود... پس از نبردی حماسی که در آن کاو، فرال کلاغ، توانست مرد تارعنکبوتی را نابود کند، شهر بلکاستون سرانجام از شر شیطانی که مدتها تهدیدش میکرد، رها شد. اما صلح و آرامش دوامی ندارد. آمدن مادر مگسها باعث میشود که بار دیگر جرم و جنایت و فساد و آشوب بر شهر مسلط شود. کاو باید از تمام قدرت و شجاعش استفاده کند و از تکتک دوستانش کمک بگیرد تا بر این موجود شرور پیروز شود. اَسرار فاش میشوند، خطر و مرگ همهجا را فرا میگیرد و هر کسی ممکن است خیانت کند
شش کلاغ (جلد دوم پادشاهی شیادها)
در وجودش همه چیز خود را پس کشید. آبی که به پای او می خورد، سرد بود. بدنش کرخت شده بود و با این حال نرمی خیس مانند گوشت گندیده ی برادرش را زیر دست های خود حس می کرد. حس شرمساریه که آدم رو درسته می خوره. داشت در این حس غرق می شد. داشت در بند کتردام غرق می شد. چشم هایش سیاهی رفت.
صدای اینژ آرام و محکم گفت: «واسه ی منم راحت نیست.» صدایی بود که باری او را از جهنم برگردانده بود. «حتی الانشم که یه پسر تو خیابون بهم لبخند می زنه یا جسپر که دست میندازه دور کمرم، حس می کنم چیزی نمونده دود بشم برم هوا.» اتاق یک وری شد. کز به ریسمان صدای اینژ چنگ انداخت. «با این ترس زندگی می کنم که یکی از مشتریای اون، یکی از مشتریای من، تو خیابون ببیندم. تا یه مدت مدیدی خیال می کردم همه جا می بینم شون، ولی گاهی فکر می کنم کاری که با من کردن بدترین قسمت ماجرا نبود.»
در وجودش همه چیز خود را پس کشید. آبی که به پای او می خورد، سرد بود. بدنش کرخت شده بود و با این حال نرمی خیس مانند گوشت گندیده ی برادرش را زیر دست های خود حس می کرد. حس شرمساریه که آدم رو درسته می خوره. داشت در این حس غرق می شد. داشت در بند کتردام غرق می شد. چشم هایش سیاهی رفت.
صدای اینژ آرام و محکم گفت: «واسه ی منم راحت نیست.» صدایی بود که باری او را از جهنم برگردانده بود. «حتی الانشم که یه پسر تو خیابون بهم لبخند می زنه یا جسپر که دست میندازه دور کمرم، حس می کنم چیزی نمونده دود بشم برم هوا.» اتاق یک وری شد. کز به ریسمان صدای اینژ چنگ انداخت. «با این ترس زندگی می کنم که یکی از مشتریای اون، یکی از مشتریای من، تو خیابون ببیندم. تا یه مدت مدیدی خیال می کردم همه جا می بینم شون، ولی گاهی فکر می کنم کاری که با من کردن بدترین قسمت ماجرا نبود.»