دشمن دیگری است. دشمن خود ماست.
آنها این پایین هستند، آن بالا، داخل آسماناند، هیچ کجا دیده نمیشوند. زمین را میخواهند، میخواهند زمین مال خود ما باشد. برای پاکسازی ما آمدهاند، برای نجاتمان آمدهاند.
اما در زیر تمامی این معماها، حقیقتی نهفته است: به کَسی خیانت شده. به رینگر هم همینطور. به زامبی. به ناگت و به تمامی هفت و نیم میلیارد انسانی که روی سیارهمان زندگی میکردند. اول توسط دیگران مورد خیانت قرار گرفتهاند و بعد توسط خودمان.
در این روزهای آخر، بازماندگان زمین باید تصمیم بگیرند که کدام از اهمیت بیشتری برخوردار است: نجات خودشان... یا نجات آنچه از ما انسان میسازد...
سه گانه موج پنجم (جلد سوم آخرین ستاره)
دشمن به روش های مختلف در حال نابودی بقایای انسان هایی است که از طاعون و حمله ى چهارم جان به در برده اند. آن ها در قالب تنِ انسانی رفته و در همه جا نفوذ کرده اند. آن ها به شکل کشیشان معتقد در کنار پناه جویان در غارها حضور دارند و همه پناه جویان را نابود می کنند. ” رینگر ” به همراه دوست زخمی اش ” تیکاپ ” اسیر شده و به اردوگاه منتقل می شود. در آنجا تیکاپ به دست ” ریزر ” کشته می شود و ریزر کمک می کند تا رینگر فرار کند. هیچ یک از نگهبانان برج مراقبت جلوی او را نمی گیرند. حالا رینگر یک پردازشگر,در مغزش دارد و می تواند همه چیز را محاسبه کند و از موانع عبور کند. او ساعتها می دود و به وقایع گذشته می اندیشد که ناگهان او، ” وش ” را مقابل خود می بیند و متوجه دلیل تعقیب نکردنش از طرف نگهبانان اردوگاه می شود. او را به اردوگاه بر می گردانند و ” وش ” او را به ” کانستنس ” می سپارد. سپس او را به درمانگاه می برند و مورد معاینه قرار می دهند. او متوجه تمام این مدت …
دشمن به روش های مختلف در حال نابودی بقایای انسان هایی است که از طاعون و حمله ى چهارم جان به در برده اند. آن ها در قالب تنِ انسانی رفته و در همه جا نفوذ کرده اند. آن ها به شکل کشیشان معتقد در کنار پناه جویان در غارها حضور دارند و همه پناه جویان را نابود می کنند. ” رینگر ” به همراه دوست زخمی اش ” تیکاپ ” اسیر شده و به اردوگاه منتقل می شود. در آنجا تیکاپ به دست ” ریزر ” کشته می شود و ریزر کمک می کند تا رینگر فرار کند. هیچ یک از نگهبانان برج مراقبت جلوی او را نمی گیرند. حالا رینگر یک پردازشگر,در مغزش دارد و می تواند همه چیز را محاسبه کند و از موانع عبور کند. او ساعتها می دود و به وقایع گذشته می اندیشد که ناگهان او، ” وش ” را مقابل خود می بیند و متوجه دلیل تعقیب نکردنش از طرف نگهبانان اردوگاه می شود. او را به اردوگاه بر می گردانند و ” وش ” او را به ” کانستنس ” می سپارد. سپس او را به درمانگاه می برند و مورد معاینه قرار می دهند. او متوجه تمام این مدت …