خل دستهاش را به کمرش زد و گفت: «حالا دیگه همهی کلهپوکها با هم میخواییم ورزشمون رو بکنیم. دستها به کمر …»چل دوروبرش را نگاه کرد و گفت: «ولی اینجا که همهی کلهپوکها نیستن که … ما یهدونه فقط کلهپوک بودیم خب.»خل گفت: «کیسهبوکس جان! تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها … همهی اینها مثلاً کلهپوک بودن دیگه. ساعت مگه کلهپوک نیست؟ دیوونه هی میره، هی میره میچرخه، از دوازده میاومد سه، بعدش میشه نه، دوباره میآد به دوازده. ساعت اگه کلهپوک نباشه که از هفت، بعد شد یازده، بعد میشه بیست و ی...
قصه های کره الاغ باهوش (کره الاغ و شیر سفید جنگل)
یک روزی در کلاس خانم معلم از بچه ها خواست تا با شیر جمله بسازند . کره الاغ داوطلب شد تا جمله ی مورد نظرش را بگوید خانم معلم اجازه داد تا کره الاغ جمله اش را بخواند. کره الاغ بلند شد و سم هایش را گره کرد پشتش و گفت: شیر در جنگل زندگی می کند. خانم معلم تشویقش کرد و به او گفت که منظورش آن یکی شیر است نه این شیر.
یک روزی در کلاس خانم معلم از بچه ها خواست تا با شیر جمله بسازند . کره الاغ داوطلب شد تا جمله ی مورد نظرش را بگوید خانم معلم اجازه داد تا کره الاغ جمله اش را بخواند. کره الاغ بلند شد و سم هایش را گره کرد پشتش و گفت: شیر در جنگل زندگی می کند. خانم معلم تشویقش کرد و به او گفت که منظورش آن یکی شیر است نه این شیر. کره الاغ گوش های بلند و مخملی اش را کف کله اش خواباند و پرسید با آن یکی شیر؟؛ معلم فرصت داد تا کره الاغ جمله ی جدیدش را بسازد. کره الاغ گفت: این شیری که در جنگل زندگی می کند از آن شیرها نیست. معلم باز هم به او گفت که منظورش از آن شیر سفید ها است. کره الاغ جمله ی جدیدی ساخت و گفت…