خل دستهاش را به کمرش زد و گفت: «حالا دیگه همهی کلهپوکها با هم میخواییم ورزشمون رو بکنیم. دستها به کمر …»چل دوروبرش را نگاه کرد و گفت: «ولی اینجا که همهی کلهپوکها نیستن که … ما یهدونه فقط کلهپوک بودیم خب.»خل گفت: «کیسهبوکس جان! تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها … همهی اینها مثلاً کلهپوک بودن دیگه. ساعت مگه کلهپوک نیست؟ دیوونه هی میره، هی میره میچرخه، از دوازده میاومد سه، بعدش میشه نه، دوباره میآد به دوازده. ساعت اگه کلهپوک نباشه که از هفت، بعد شد یازده، بعد میشه بیست و ی...
قصه های کره الاغ باهوش (کره الاغ و مدرسه ی سواد دارها)
کره الاغ هفت سالش شده بود و باید به مدرسه می رفت؛ مامان الاغ کیف مدرسه اش را آماده کرد و او راهی مدرسه شد. کره الاغ وارد کلاس شد و روی میز اول نشست چون مامانش به او گفته بود که اگر میز اول بنشیند سوادش بیشتر می شود. خانم معلم وارد کلاس شد و بعد از اینکه کلی به بچه ها مهربونی کرد و از خوبی های سواد و درس و مشق گفت؛ از تک تک بچه ها پرسید که هر کدامشان می خواهند چه کاره شوند.
کره الاغ هفت سالش شده بود و باید به مدرسه می رفت؛ مامان الاغ کیف مدرسه اش را آماده کرد و او راهی مدرسه شد. کره الاغ وارد کلاس شد و روی میز اول نشست چون مامانش به او گفته بود که اگر میز اول بنشیند سوادش بیشتر می شود. خانم معلم وارد کلاس شد و بعد از اینکه کلی به بچه ها مهربونی کرد و از خوبی های سواد و درس و مشق گفت؛ از تک تک بچه ها پرسید که هر کدامشان می خواهند چه کاره شوند. هرکس چیزی گفت یکی می خواست دکتر بشود، یکی مهندس ، دیگری معلم و خیلی چیزهای دیگر اما کره الاغ گفت؛ که می خواهد مثل پدرش بار ببرد. همه ی بچه ها خندیدند؛ کره الاغ فکر کرد اگر مثل بقیه بخندد سوادش بیشتر می شود و خندید. خانم معلم به بچه ها گفت که همه ی شغل ها خوبند و هیچکدام خنده دار نیستند و بعد از دانش آموزان خواست تا دفتر هایشان را روی میز بگذارند و …