خل دستهاش را به کمرش زد و گفت: «حالا دیگه همهی کلهپوکها با هم میخواییم ورزشمون رو بکنیم. دستها به کمر …»چل دوروبرش را نگاه کرد و گفت: «ولی اینجا که همهی کلهپوکها نیستن که … ما یهدونه فقط کلهپوک بودیم خب.»خل گفت: «کیسهبوکس جان! تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها … همهی اینها مثلاً کلهپوک بودن دیگه. ساعت مگه کلهپوک نیست؟ دیوونه هی میره، هی میره میچرخه، از دوازده میاومد سه، بعدش میشه نه، دوباره میآد به دوازده. ساعت اگه کلهپوک نباشه که از هفت، بعد شد یازده، بعد میشه بیست و ی...
قصه های کره الاغ باهوش (کره الاغ و مگس ویژ ویژو)
این برای اولین بار بود که کره الاغ می خواست برای مادرش خرید کند. مامان الاغ چیزهایی که لازم داشت رو به کره الاغ گفت و ماچش کرد و در را بست و کره الاغ راهی شد. در راه با خودش دائم چیزهایی که مادر لازم داشت راتکرار می کرد که یادش نرود. بین راه ، دست در جبیش می کرد تا ببیند پول هایش سر جایشان هستند یا نه و بعد دوباره چیزهایی که مادر گفته بود را با خود تکرار می کرد و به راه ادامه می داد.
این برای اولین بار بود که کره الاغ می خواست برای مادرش خرید کند. مامان الاغ چیزهایی که لازم داشت رو به کره الاغ گفت و ماچش کرد و در را بست و کره الاغ راهی شد. در راه با خودش دائم چیزهایی که مادر لازم داشت راتکرار می کرد که یادش نرود. بین راه ، دست در جبیش می کرد تا ببیند پول هایش سر جایشان هستند یا نه و بعد دوباره چیزهایی که مادر گفته بود را با خود تکرار می کرد و به راه ادامه می داد. که یکدفعه یک مگس از بغل گوشش صدا کرد و قیژ رد شد. کره الاغ با خودش گفت اوه نزدیک بود به هم بخوریم. و دوباره با خودش چیزهایی که مادرش لازم داشت را تکرار کرد ولی انگار این بار چیزهای دیگری را داشت تکرار می کرد و …