کتاب افسانه های شیرین دنیا 6-کتاب پرتقالی - روزی روزگاری سرزمینی وجود داشت که رودهای آن عمیق تر و جنگل هایش بزرگ تر از هر جای دیگر دنیا بود. کمتر کسی می توانست وارد آن جا بشود. چون آن سرزمین متعلق به حیوانات وحشی بود و آن ها با عجیب ترین بازی های دنیا خود را سرگرم می کردند. درختان بزرگ جنگل با شاخه هایی که پر از شکوفه های زرد و سفید بودند، به یکدیگر زنجیر شده بودند و بهترین مخفیگاه برای میمون ها بودند تا از چشم بقیه پنهان بمانند. اگر زمانی یوزپلنگ یا فیل از آن جا عبور می کرد، میمون ها بر پشت آن ها می پریدند . سواری می کردند و پس از این که خسته می شدند، خود را به پیچک هایی که در همه جای جنگل وجود داشت می آویختند و تاب می خوردند و...
روزی، روزگاری، شهری بود به نام مکه. در این شهر، مردی زندگی میکرد که نامش محمد بود. او پیامبر خدا بود. خداوند، محمد را انتخاب کرده بود تا مردم را راهنمایی کند. او آمده بود که راه درست زندگی کردن را به همه یاد بدهد...