تاریکی او را احاطه کرد و تنها چیزی که شنید، صدای همهمهی مگسهای گرسنه بود... پس از نبردی حماسی که در آن کاو، فرال کلاغ، توانست مرد تارعنکبوتی را نابود کند، شهر بلکاستون سرانجام از شر شیطانی که مدتها تهدیدش میکرد، رها شد. اما صلح و آرامش دوامی ندارد. آمدن مادر مگسها باعث میشود که بار دیگر جرم و جنایت و فساد و آشوب بر شهر مسلط شود. کاو باید از تمام قدرت و شجاعش استفاده کند و از تکتک دوستانش کمک بگیرد تا بر این موجود شرور پیروز شود. اَسرار فاش میشوند، خطر و مرگ همهجا را فرا میگیرد و هر کسی ممکن است خیانت کند
سه تاج شوم (جلد سوم دو سلطنت شوم)
ملکه کاترین تمام عمرش را در انتظار به سر گذاشتن تاج سلطنت بوده است اما حالا که بالاخره به آن رسیده، زمزمههای آشوب و ناآرامی را بلندتر از هر زمان دیگری میشنود؛ او دقیقاً نمیداند خواهرانش واقعاً مردهاند یا کناری ایستاده و منتظر غصب تخت سلطنت هستند.
میرابلا و آرسینوئه زندهاند اما توی سرزمین اصلی مخفی شدهاند و با کابوسی دست و پنجه نرم میکنند. روحی که به تصورشان روح ملکهی آبی افسانهای است، پیوسته به ملاقاتشان میآید و اگرچه چیزی نمیگوید، اشارهی انگشت استخوانی و مردهاش به سمت جزیره برای فهماندن منظورش کافی است؛ از آنها میخواهد به فنبرن بازگردند.
جولز هم در وضعیت غریبی گیر افتاده است و تنها معتمدانش، دختری جنگجو به نام امیلیا و دوست پیشگوی او، متیلد، از جولز میخواهند پا در کفشی بکند که برایش بسیار بزرگ است. از او میخواهند نقش ملکهای با نفرین لژیون را بر عهده بگیرد و ارتش شورشیان را به سوی کاخ کاترین هدایت کند.
شورشی که بیش از آنچه خیالش میرود، ملکهی آبی در آن دست دارد.