انزده سال پیش، سرزمین وینتر را اشغال کردند، شهروندانش را به بردگی گرفتند و آنان را از جادو و فرمانروایشان محروم کردند. حالا تنها امید وینتریها به آزادی هشت بازماندهای است که موفق به فرار شدند و از آن زمان تاکنون همواره منتظر فرصتی بودهاند تا جادویشان را بازستانند و سرزمینشان را از نو بسازند. میرا که در جریان شکست وینتر یتیم شده، تمام عمرش مثل آوارهها زندگی کرده و ژنرال وینترف سر، او را بزرگ کرده است. او که برای جنگجو بودن آموزش دیده- و سخت دلباختهی بهترین دوستش، پادشاه آیندهی وینتر، ماتر است- حاضر است هرکاری بکند تا سرزمینش دوباره قدرتمند شود. به همین خاطر وقتی ماموران اکتشاف محل قابآویز قدیمی وینتر را- که میتواند جادوی سرزمینشان را بازگرداند- پیدا میکنند.