او را پدر، آزادیبخش، جنگسالار و دروگر میخوانند اما آنهنگام که با زرهی سرخ، سپاهی پرتعداد و قلبی سنگین بهسوی سیارهی آبی و کمرنگ شیرجه میزند، حس میکند پسربچهای بیش نیست. دهمین سال جنگ و سیودومین سال زندگی اوست.
یک دهه پیش، دارو قهرمان انقلابی بود که به باور او میتوانست زنجیرهای جامعهی سلطنتی زرّینها را بشکند اما قیام هر چه بود و نبود، از بین برد و به جای صلح و آزادی، جنگی بیپایان به آدمیان هدیه داد. حال، دارو باید هر آنچه را به خاطرش جنگیده است، در آخرین مأموریت بَری از امید خود به خطر بیندازد. او هنوز از صمیم قلب باور دارد که میتواند همه را نجات دهد اما آیا موفق میشود دستکم خود را نجات دهد؟
پایتخت سقوط کرده است.
تارین از سریر سایهی خود بر راوکا حکم میراند.
اکنون سرنوشت ملت در دستان خورشیدخوانی درهمشکسته، ردیابی سرافکنده و بازماندگان ارتشی جادویی است که زمانی عظمت داشت.
در اعماق شبکهی کهن نقبها و غارها، آلینای تضعیفشده باید تن به حمایت مشکوک آپارات و متعصبانی بدهد که او را در جایگاه قدیسی میپرستند. اما او خیال دیگری در سر دارد و نقشهی شکار مرغ آتش گریزان را میکشد و امیدوار است شاهزادهای یاغی همچنان زنده باشد.
آلینا که همراه مَل برای یافتن آخرینِ فزونسازهای موروزوا میشتابد، باید اتحادهای تازهای بسازد و رقابتهای قدیمی را کنار بگذارد؛ اما همان هنگام که کمکم از رازهای تارین پرده برمیدارد، گذشتهای را فاش میکند که تا ابد ادراک او از پیوند میانشان و قدرت خود را دگرگون خواهد ساخت. مرغ آتش تنها چیزی است که میان راوکا و ویرانی ایستاده... و تصاحب آن ممکن است برای آلینا به بهای همان آیندهای تمام بشود که برای آن میجنگد.