آتش به تنهایی میتواند قبیلهمان را نجات دهد.
اکنون قلبآتشین، جنگجوی قبیلهی تندر است اما خطر در جنگل کمین کرده. درحالیکه قبیلهی باد ضعیف است و از همه طرف با تهدید روبهروست، گربههای قبیلهی رود، رفتهرفته بیقرار میشوند. وقتی تنشها به نقطهی اوج خود میرسند، قلبآتشین نه تنها با مبارزهای قریبالوقوع، بلکه با خیانتی در میان قبیلهی خود هم روبهروست.
پایتخت سقوط کرده است.
تارین از سریر سایهی خود بر راوکا حکم میراند.
اکنون سرنوشت ملت در دستان خورشیدخوانی درهمشکسته، ردیابی سرافکنده و بازماندگان ارتشی جادویی است که زمانی عظمت داشت.
در اعماق شبکهی کهن نقبها و غارها، آلینای تضعیفشده باید تن به حمایت مشکوک آپارات و متعصبانی بدهد که او را در جایگاه قدیسی میپرستند. اما او خیال دیگری در سر دارد و نقشهی شکار مرغ آتش گریزان را میکشد و امیدوار است شاهزادهای یاغی همچنان زنده باشد.
آلینا که همراه مَل برای یافتن آخرینِ فزونسازهای موروزوا میشتابد، باید اتحادهای تازهای بسازد و رقابتهای قدیمی را کنار بگذارد؛ اما همان هنگام که کمکم از رازهای تارین پرده برمیدارد، گذشتهای را فاش میکند که تا ابد ادراک او از پیوند میانشان و قدرت خود را دگرگون خواهد ساخت. مرغ آتش تنها چیزی است که میان راوکا و ویرانی ایستاده... و تصاحب آن ممکن است برای آلینا به بهای همان آیندهای تمام بشود که برای آن میجنگد.