سوفی و آگاتا بعد از نجات خودشان و بقیه ی دانش آموزهای مدرسه ی خوبی وشرارت، از نبردی مرگبار علیه یکدیگر، دوباره به خانه بازگشته اند و قرار است تا خوشی زندگی کنند. اما زندگی یک افسانه نیست. روزی آگاتا مخفیانه آرزو میکند که ای کاش پایان خوش دیگری را در کنار شاهزاده تدروس انتخاب کرده بود. در همین هنگام، دروازه های مدرسه ی خوبی و شرارت به رویشان گشوده میشود. اما حالا، خوبی و شرارت دیگر دشمن یکدیگر نیستند و شاهدخت ها و شاهزاده ها هم تغییر کرده اند. در واقع، روابط تازه ای در مدرسه های جدید به وجود آمده و روسم قبلی ریشه کن شده است... .
مدرسه افسانه ای (جلد سوم دو ملکه بخش اول)
غم سراسر وجودش را گرفت. قبل از شب گذشته، مرگ برایش اتفاقی نادر بود و الان هرجا که می رفت، مثل لفافه ای احاطه اش می کرد. وقتی کسی یک لحظه زنده بود– مثل مادرش، مثل گوربان، مثل این هفت پیرو خوب ها– و لحظه ی بعدش دیگر در دنیا نبود، چه حسی داشت؟ پس آن همه فکر و ترس و رویا کجا می رفت؟ آن همه عشق و محبتی که هنوز در وجود کسی بود و باید ابراز می کرد، چه می شد؟ بدنش لرزید، گویی خیلی به عمق ماجرا رفته بود و ناگهان متوجه سکوت و خاموشی اطرافش شد. خودش را سرزنش کرد، چرا هنوز اینجام؟ و برگشت.