تومی دونبوند سری کتابهای جدید خود، خیابان وحشت، را که در ژانر کمدی-ترسناک است برای کودکان و نوجوانان نوشته است. این نویسنده انگلیسی به دلیل کتابهای غیرداستانیاش میهمان همیشگی برنامههای رادیو در شهرهای مختلف انگلستان است. تونی دونبوند میگوید: «نوشتن خیابان وحشت برای من کار فوقالعاده جالب و مفرح بود. اما باید مواظب بودم که خودم را زیاد نترسانم!» این مجموعه کتاب در 13 جلد در انتشارات ذکر به چاپ رسیده که میتوان 13 جلد آن را به ترتیب شامل نیش خونآشام، خون جادوگر، قلب مومیایی، جسم زامبی، جمجمهی اسکلت، پنجهی گرگینه، هجوم آدمهای معمولی، حملهی غولها، وحشت نگهبان شب، جنهای وحشی، یتی گرسنه، راز پریان و آتش اژدها نام برد. این مجموعه کتاب برای گروه سنی ج مناسب است.
خیابان جیغ 13 (آتش اژدها)
خیابان جیغ:آخرین ماجرا... لوک،رسوس و کلئو پس از تبعید به قعر زمین،وازد سیزدهمین ماجرا میشوند تا جانشان را نجات دهند. آنان باید برای برگرداندن آخرین یادگار،بو سوی لانه ی اژدها در چین بروند؛اما وقتی به خانه بر میگردند،ماجرای هولناک تری انتظارشان را میکشد
از همین نویسنده
لوک همراه با دوستان جدید خود ریسوس نگتیو که یک خونآشام است و کلوفر که یک مومیایی است، فکر میکنند خیابان وحشت محل مناسبی برای زندگی آنهاست. اما یک مشکل کوچک وجود دارد، پدر و مادر لوک از همسایههای وحشتناک خود میترسند. آیا لوک میتواند قبل از اینکه والدین او از ترس بمیرند راهی برای خروج از خیابان وحشت و رفتن به دنیای واقعی پیدا کند؟
مردان بیچهره مانند روبات از روی چمن حیاط به طرف ساختمان پیش میرفتند و جعبههایی را با خود میبردند. به جای چشم، دماغ و دهان پوست نرمی روی صورت آنها را پوشانده بود. هر نفر لباس سرتاسری کارگری به رنگ بنفش درخشان پوشیده بود. پشت هر لباس با خط سیاه رنگ حروف ع.ف.ر.ی.ت چاپ شده بود. نور کمی در اطراف سوسو میزد. ناگهان روح پسر بچهای خودش را در بین این مردان ظاهر کرد و از نزدیک به آنها خیره شد. صدایی از توی بوتهها بلند شد: «هی! اینجا!» روح با احتیاط به طرف صدا پرواز کرد. صدا ادامه داد: «... سلام!» صورت رنگپریدهای بین شاخههای بوته ظاهر شد که با زبان دندانهای نیش کوچکش را لیس میزد.
وین خوانندهی بازنشستهی زامبیها در کوهستانهای تاریک و دور تبت زندگی میکند. برگرداندن زبان او برای لوک، ریسوس و کلو کار آسانی بود. اما چیزی که بچهها فکرش را هم نمیکردند این بود که یک بچهیتی بازیگوش همراه آنها به خیابان وحشت بیاید. وقتی یتی مادر خشمگین و عصبانی به دنبال فرزند گم شدهی خود آمد، اوضاع و احوال خیابان وحشت به هم ریخت. در همین حال زمان نیز به سرعت جلو میرفت...
در این داستان “لوک” و دوستانش “ریسوس” و “کلو” باید جمجمه ی متعلق به “فیمر”، یکی از پدران موسس خیابان وحشت، را به مقبره اش برگردانند. آن ها خود را به ورودی مقبره می رسانند اما هر چه تلاش می کنند نمی توانند آن را باز کنند، و از “دوگ” که یک زامبی است و در زیر زمین زندگی می کند کمک می خواهند تا به زیر مقبره برود و راهی برای ورود پیدا کند، اما مقبره از آنجا هم نفوذ ناپذیرمی باشد. حتی “ریان” که یک روح است نمی تواند وارد مقبره شود، گویی حفاظی نامرئی دورتادور مقبره را احاطه کرده و آن را غیر قابل نفوذ کرده است. یک پری به نام “توینکل” به آنان می گوید که تنها یک جن قوی می تواند به کمکشان بیاید تا طلسم مقبره شکسته شود. لوک و دوستانش به سراغ “ایفا اِورول” می روند او تنها کسی است که می تواند در باز شدن مقبره به آنان کمک کند.
خانم و آقای واتسون از پشت میلهها به محوطهای نگاه میکردند که انتقالدهندگان لوک، ریسوس و کلو را تا روی دریچه همراهی کردند. پدر کلو، نیلز فِر و پدر و مادر ریسوس هم در آنجا بودند. سفر به مرکز فرماندهی ع.ف.ر.ی.ت از طریق یک دریچهی جادویی در سکوت انجام شده بود. اما گاهی صدای گریه و هقهق بلا نِگَتیو بلند میشد. دستهای آن سه نفر را بسته بودند. هر سه با ناراحتی به والدین خود نگاه میکردند. اسرید بلچر آمد. کاغذ لوله شدهای از پوست آهو در دست داشت. کلو شروع به لرزیدن کرد. ریسوس با دیدن چهرهی اندوهگین مادرش، سعی کرد بیش از این اشک نریزد. حیوان لجنی با صدایی که شبیه قِرقِرهکردن آب بود، گفت: «متهمان! شما مبادرت به باز کردن راه خروج جادویی از یکی از جوامع ع.ف.ر.ی.ت کردهاید. هزاران آدم معمولی از این راه وارد خیابان وحشت شده و برای ساکنان مزاحمت ایجاد کردهاند. آیا این اتهام را قبول میکنید؟» لوک معترضانه گفت: «شما متوجه نیستید. من میخواستم برای برگرداندن پدر و مادرم راهی باز کنم...»
لوک، ریسوس و کلو در حال تلاش برای پیدا کردن دومین یادگاری هستند: خون جادوگر. اما موانع فراوانی راه را بر آنها بسته است. اول، عالیجناب اتو اسنیرِ شریر که منبع تامین خون را میبندد. سپس تعداد زیادی از جوندگان خونآشام که فرار میکنند و حالا همهی ساکنین خیابان وحشت به انرژی خونآشامی آلوده شدهاند! به نظر میرسد لوک و دوستانش یا باید یادگاری را پیدا کنند یا همسایههایشان را نجات دهند...
رعد میغرید و صاعقه بر زمین فرود میآمد. دو گرگینه، مقابل هم قرار گرفته بودند. باران سیلآسا موهای خزمانندِ روی ماهیچههای بدن آنها را صاف کرده بود. گرگینهی کوچکتر، دندانهای تیزش را نشان میداد، زوزه میکشید و صدایش در اطراف خیابان میپیچید. گرگینهی بزرگ به حریف خود حمله کرد تا با دندانهای تیزش او را از بین ببرد. اما گرگینهی کوچک، سریعتر از آن بود که با چنان حملهای، اسیر دندانهای او شود. گرگینه کوچک خود را به زمین نزدیک کرده بود. پاهای عقبش را بالا گرفته بود تا از شکمش محافظت کند و با چنگالهای تیز و تیغمانندش، شلاقی به سینهی حریف وارد کرد که از جای آن خون بیرون زد. لکهی خون روی موهای کلفت و زنجبیلی رنگ مهاجم آشکار شد و کمی بعد باران آن را شست. روی سر گرگها صاعقهای منفجر شد و هیکل چند نفر دیگر را که در آن طوفان، در خیابان بودند، نشان داد. یک مومیایی کوچک مصری که کتاب نقرهای رنگی در دست داشت و یک خونآشام جوان که با مرد مسنی با شمشیر میجنگید.
موجود افسانهای، سوارکار بیسر، سر و صدایی در خیابان وحشت ایجاد کرده است. اما وقتی سَرِ این شخص نامدار را میدزدند، غوغای دیگری بر پا میشود! لوک، ریسوس و کلو به سرعت وارد ماجرا میشوند. لوک به دنبال شکار پنجمین یادگاری پدران موسس است: جمجمهی اولین اسکلت ساکن در خیابان وحشت. در همین حال عالیجناب اتو برای ترساندن لوک و گرفتن چهار یادگاری از او، هیولایی درست کرده است. حالا لوک و دوستانش باید مواظب سرهای خود باشند!
لوک در خیابان وحشت به سرعت دوستانی برای خود پیدا کرد. کلو فِر که یک مومیایی است و ریسوس نِگَتیو که پسر خونآشامهایی است که در همسایگی آنها زندگی میکنند. خیلی زود، لوک متوجه شد که پدر و مادرش، آقا و خانم واتسون نمیتوانند ترس از همسایههای وحشتناک خود را کنار بگذارند. با کمک یک کتاب باستانی: اسکیپستون، داستانهای خیابان وحشت، او تصمیم گرفت شش یادگاری را که از پدران مؤسس باقی مانده بود پیدا کند. فقط با ترکیب قدرت آن شش یادگاری، لوک میتواند راه خروج از خیابان وحشت را بیابد و پدر و مادرش را به خانه برگرداند. لوک تاکنون پنج یادگاری را پیدا کرده است. برای پیدا کردن آخرین یادگاری او باید به رازهای پنهانی گذشتهی خانوادهی خود دست یابد...
«در حالی که صدای وهم آور موسیقی ارگ در فضا پیچیده بود، خونآشام در گوشهای سر خورد. مومیایی بسیار بزرگی سلانه سلانه او را تعقیب میکرد. خونآشام سرش را چرخاند و دندانهای نیشش را نشان او داد. اگرچه سر تا پای مومیایی باندپیچی شده بود با این حال قدمهای بزرگی برمیداشت. شبه بلند و لاغری پشت سر مومیایی ظاهر شد. موهای پریشان و آویختهاش در هنگام حرکت تکان میخورد. با صدای جیغ مانندی گفت: "نمیتوانی مرا بگیری" و با صدای بلند و گوشخراش خود صدای موسیقی اسرارآمیز محیط را خراب کرد.»
حالا که لوک، ريسوس و کلو فهميدهاند چگونه بايد از دست آدمهاي معمولي در خيابان وحشت خلاص شوند، بلافاصله ماموريت خود را شروع ميکنند: پيش به سوي قصر کنت نگتو! در حالي که آن سه نفر از ميان جنگلهاي وحشي، تيره و متروک سرزمين ترانسيلوانيا عبور ميکنند. به نظر ميرسد اين ماجرا کند و آسان پيش ميرود. تا اينکه سر و کله غول ها پيدا ميشود و...
سایر کتاب های همین ناشر
بازی، سرگرمی با برچسب (ماشین های سواری)
ماشینهای سواری از مجموعه بازی، سرگرمی با برچسب برای کودکان گروه سنی الف و ب منتشر شده است. کتاب ماشینهای سواری بیش از ۸۰ تکه برچسب از تصاویر مختلف ماشینهای سواری دارد.
پاسخگوی سوالات کلیدی پدر و مادرها در مورد آرام کردن گریه های کودک ارائه آخرین اطلاعات و تحقیقات پزشکی در مورد چگونگی واکنش والدین در برابر گریه های کودک دربرگیرنده اطلاعات از دوره نوزادی تا پیش از دبستان
مجموعه ترس و لرز واقعا پشت خواننده را می لرزاند. در هر یک از داستان های این مجموعه با چند دختر و پسر کنجکاو و شجاع آشنا می شوید و پا به پای آنها ماجراهای ترسناکی را پشت سر می گذارید. از قدیم گفته اند دو تا سر بهتر از یکی کار می کند! مارک با یک سر خشکیده که قدرت عجیبی دارد. در جنگل گیر افتاده. همراه مارک در ماجراهای ترسناک و اسرار آمیز این داستان که دو میلیون نوجوان دیگر در سراسر دنیا آن را خوانده اند شرکت کنید
ارائه توصیه های عملی برای پدران در مورد پرورش فرزندان. ضرح وظایف پدر از زمان بارداری همسر تا هفته ها و سال ها پس از تولد نوزاد راهنمایی کامل برای مردانی که تازه پدر شده اند یا در انتظار پدر شدن هستند.
شخصیت های اصلی کتاب ” لوک خوش شانس ” که یک کابوی و مامور دولتی است و همچنین برادران ” دالتون ” که چهار برادر تبهکار هستند، می باشند. سگ نگهبان زندان دیگر کارکتر جذاب این کتاب است. این مجموعه ی دوست داشتنی و طنز دارای کارکترهایی جدی، عصبی، خونسرد و گاهی خنگ است که در کنار یکدیگر داستان های خنده داری به وجود می آورند. در هر قسمت برادران دالتون به جایی دست برد زده و یا مشکلی به وجود می آورند و این لوک خوش شانس است که آن ها را دستگیر می کند.
نبرد ترسناک برای پرواز شما را به آسمان میفرستد! چه کسی چتر نجات را به تن یک توله سگ پوشاند؟ چرا دانشمندان پرندگان مرده را با توپ شلیک میکنند؟ چه اتفاقی برای اولین گوسفند جهان که پرواز کرد،افتاد؟ اگر فکر میکنید که میتوانید قسمت های ناگوار علم را تحمل کنید به خواندن ادامه دهید.مانند ما شیفته پرواز شوید و به پروازهای نمایشی احمقانه بخندید.شما با خواندن این کتاب در میابید که کدام دانشمندان در یک بالن منفجر شدند و یاد میگیرید که چگونه هواپیمایی بهتر از همه هواپیماها بسازید. پرونده های واقعی عجیب و غریب،آزمایش های غیر عادی و تصاویر خنده دار، از دیگر ویژگی های این کتاب است.
مجموعه ترس و لرز تازگی ها پایگاهی برای خودش انتخاب کرده که تفریحگاه قهرمان های داستان هایش باشد:«پارک وحشت»یا ترسناک ترین پارک تفریحی دنیا!اما حیف که... رابی تو کامپیوترش داستان های تصویری کارتونی میکشد.بین قهرمان های داستان هایش،دکتر میم را که شخصیت عوضی و شروری است.از همه بیشتر دوست دارد.دکتر میم واقعا دکتر نیست،اما مسلما دیوانه است... و حالا او در دنیای واقعی ول میگردد! از آن طرف هفت تا بچه معمولی در پارک وحشت تو تله افتاده اند.آیا رابی آن قدر زنده می ماند که آنها را پیدا کند و نجات بدهد؟ موقعیت خطرناکی در دهکه آدم را پیدا کند و نجات بدهد؟موقعیت خطرناکی در دهکده آدم گرگ ها در انتظارش است... به پارک وحشت وارد شوید..
بعد از پارک وحشت و تالار مخفی، ترس و لرز اینبار با مجموعهی تحت تعقیب آمده تا هرچه گوشت به تن شماست را آب کند. آقای استاین، اینبار در نقش پلیسی دلسوز به دنبال خبیثتریت و خطرناکترین تحت تعقیبهاست. (اگر از مخفیگاه این مجرمین اطلاع دارید، لطفا با پلیس ترس و لرز تماس بگیرید.) دست خودش نیست، نوآ بین استاک خجالتی و نگران است و غیر از لیزا گاردنر که مثل خودش تو برج مسکونی هالیو هاوس زندگی میکند، دوست دیگری ندارد. برای همین وقتی میفهمد شاگرد جدید کلاسشان هم ساکن همان برج است، خیلی خوشحال میشود که یک همزبان جدید پیدا کرده. اما به تدریج که این دو پسر وقت بیشتری را با هم میگذرانند، نگرانیهای نوآ دوباره برمیگردند... این دوست جدید من یک کم عجیب و عوضی نیست؟
پارک وحشت هنوز هم پایگاه مجموعه ترس و لرز است.اما دیگر «تفریح گاه»قهرمان هایش نیست.در شرایط جدید و با وجود جاناتان چیلر،ظاهرا «ترس گاه»(برایش)اسم مناسب تری است! «خیلی خوشحال که دوباره همه شما رو تو مغازه ام میبینم.» تو پارک وحشت چیزی را مجانی به کسی نمیدهند،به خصوص سوغاتی ها و یادگاری های استثنایی و کمیاب را حالا وقتش است شش تا بچه ای که از مغازه جاناتان چیلر دیدن کرده اند.بدهی شان را بدهند.و چیلر دقیقا میداند چه میخواهد...چند بازیکن برای بازی مرگبارش. اندی،سام،جسیکا،مگ،مارکو روی در دام نقشه شیطانی چیلر افتاده اند.اصلا این آدم دیوانه کی هست و از کجا آمده؟چیلر کاری کرده که برای فرار از پارک وحشت فقط یک راه وجود داشته باشد.اما آیا بچه ها حاضرند این راه را به قیمت جانشان بخرند..؟
پارک وحشت هنوز هم پایگاه مجموعه ترس و لرز است،اما دیگر«تفریح_گاه»قهرمانهایش نیست.در شرایط جدید و با وجود جاناتان چیلر،ظاهرا«ترس_گاه»(برایش)اسم نامناسب تری است! ری گوردن خیلی دوست دارد برادر کوچکترش برندون را بترساند.کار سختی هم نیست،چون این پسر از همه چیز هم می ترسد،از صداهای بلند،از قطار وحشت و به خصوص از یک آدمک چوبی به نام اسلپی،که ری از مغازه جاناتان چیلر خریده. پدر و مادر ری فقط به این شرط به او اجازه دادند شب سال نو میهمانی بگیرد که دیگر سر به سر برادرش نگذارد.اما اتفاقات عجیب و بی رحمانه ای برای برندون می افتد که ظاهرا اسلپی در آنها دست دارد.یعنی ممکن است آن کلمه هایی که ری با صدای بلند خوانده،آدمک را زنده کرده باشد؟
پارک وحشت،معروف ترین پارک تفریحی دنیا،هنوز هم پایگاه مجموعه ی ترس و لرز است،اما همه جای این پارک هم تفریحگاه بازدید کننده ها نیست.فقط عده ی کمی که پایشان به تالار مخفی میرسد خبر دارند که این تالار بیشتر ترسگاه است،تا تفریحگاه! می آوووو! مایکی و آماندا باید از بلا گربه ی همسایه،نگهداری کنند،اما بلا فرار میکند و در زیر چرخ های کامیون له میشود،دردسر مایکی و بلا از همین جا شروع میشود؛باید گربه ای پیدا کنند که شبیه بلا باشد و همسایه از آنان شاکی نشود.اما گربه ها حیوانات ساده ای نیستند و به آسانی دم به تله نمیدهند...
ترس و لرز تحت تعقیب 10 (هالووین زامبی ها): شب هالووین چه اتفاقی در این خانه میافتد؟ کنی و خانوادهاش تازه به این شهر آمدهاند.
مجموعه ترس و لرز واقعا پشت خواننده را می لرزاند. در هر یک از داستان های این مجموعه با چند دختر و پسر کنجکاو و شجاع آشنا می شوید و پا به پای آنها ماجراهای ترسناکی را پشت سر می گذارید. دوربین قدیمی ای که گرگ پیدا کرده ، درست کار نمی کنند. عکس هایش، یک جور دیگری هستند. وقتی گرگ با آن دوربین از ماشین نو پدرش عکس گرفت؛ ماشین را درب و داغان نشان داد و بعد پدرش با ماشین تصادف کرد. شاید این دوربین آینده را پیش بینی می کند و یا از این بدتر، آینده را به وجود می آورد! دوستان گرگ حرفش را باور نمی کنند. شاری او را وادار می کند در مهمانی اش از او عکس بگیرد. وقتی عکس ظاهر می شود شاری در عکسی نیست.... آیا قرار است شاری برای همیشه از صحنه بیرون برود؟
مجموعه ترس وارز واقعا پشت خواننده را می لرزاند..در هریک از داستان های این مجموعه با چند دختر و پسر کنجکاو و شجاع آشنا میشوید و پا به پای آنها،ماجراهای ترسناکی را پشت سر میگذارید. مزرعه پدربزرگ و مادربزرگ جودی هیجان انگیز ترین جای دنیاست،با این حال جودی خیلی دوست دارد تابستان ها را آنجا بگذراند؛آخر،قصه های ترسناک پدربزرگ و پنکیک های شکلاتی مادربزرگ بی نظیر است. اما امسال تابستان،مزرعه واقعا عوض شده است.محصول ذرت کم شده،مادربزرگ و پدربزرگ خسته و بی حوصله اند.مترسک قبلی رفته و دوازده مترسک با صورت های زشت و شرور،جایش را گرفته اند.یک شب،جودی صحنه عجیبی میبیند،مترسک ها میجنبند و روی پایه هایشان پیچ و تاب میخورند. مترسک ها زنده میشوند